جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۸۹

کاش تموم بشه

واقعاً حالم بده
خیلی خیلی حالم بده
چشمام خیس اشکه که دارم مینویسم
دیگه طاقتم سر اومد
مگه دست خودم بود که همجنسگرا بشم؟؟
چرا هیشکی درکم نمیکنه؟
چقدر بهم تیکه میپرونید؟
حالا که تیکه میپرونید دیگه چرا دلم را میشکنید
نمیدونم چرا عاشق هر ابلهی که میشم دگرجنسگرا از آب در میاد

اصلاً شما به گور خودتون خندیدین که از ما همجنسگراها تقلید میکنید
اصلاً شما غلط میکنید که کنار من میخوابید
میشه دیگه بس کنید؟
حالم از این جامعه به هم میخوره

میخواستم بگم حالم از خودم هم بهم میخوره که دیدم، نه، من که گناهی نکردم
از این به بعد با هیچ پسری دوست نمیشم مگه اینکه مطمئن بشم همجنسگراست
اینطوری بهتره
دیگه مورد تمسخر واقع نمیشم

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

ازدواج به سبک ایرانی 2

بعد از نوشتن پست "ازدواج به سبک ایرانی" لازم دیدم یه کمی توضیحات اضافه کنم.
راستش فکر میکنم توی ما همجنسگراها هم مثل دگرجنسگراها یه عده هستن که به ازدواج اعتقاد دارن! یعنی یه جورایی دوست دارن یه عشقی داشته باشن که فقط مال خودشون باشه و فقط به اون تعلق خاطر داشته باشن.
یه چیزی که در این میون آزار دهنده بنظر میرسه اینه که توی ایران، یه عده دگرجنسگرا وجود دارن که ازدواج را حق مسلم خودشون میدونن و اصلاً به احساسات ما همجنسگراها اهمیت نمیدن.
اگر من الآن توی ایران ازدواج کنم، اولاً باید به هزار جور ترفند متوسل بشم تا ازدواجم از دید دگرجنسگراها پنهان بمونه و ثانیاً شاید خیلی از آزادی های عمل را توی زندگی از دست بدم. مثلاً شاید من بخوام برای ادامه تحصیل از ایران برم. اولین وظیفه ای که دارم اینه که یه فکری برای همسرم بکنم. نه اون میتونه تنها زندگی کنه و نه من میتونم بدون اون نفس بکشم!
بنظرم این یه حسی از کیفیت ازدواج به دست میده! ولی آیا من الآن میتونم چنین مسئولیتی را قبول کنم؟ یعنی آیا میتونم هزینه زندگی دو نفر را توی مثلاً کانادا تأمین کنم؟؟ یا بهتره بگم آیا خواهیم تونست هزینه زندگی هردومون را در اونجا تأمین کنیم؟
از طرفی هم اگر بخوایم توی ایران بمونیم، با این وضعی که دوستان دگرجنسگرا درست کردن، من نه میتونم ادامه تحصیل بدم و نه میتونم با عشقم از زندگی لذت ببرم. یه زندگی سگی! که اون هم به نوعی سخته. بخصوص اگه بخوای مثلاً برای دوستان و آشنایان وانمود کنی که این آقاهه که باهات زندگی میکنه یکی از رفقای کاری یا دانشگاهیته و توی عمرت همیشه فاصله مطمئنه نیم متر را  باهاش رعایت کردی و میکنی و خواهی کرد. :دی
فکرشو که میکنم هم حالم به هم میخوره.
هرچند اگر من مثلاً برم کانادا میتونم اونجا بصورت رسمی ازدواج کنم، ولی الآن که توی ایران هستم. فعلاً که معلوم نیست تا کی ایران هستم. نباید یه فکری برای الآن بکنم؟

ازدواج به سبک ایرانی

چند روزیه برگشتم به ایران
داشتم با خودم فکر میکردم که کاری نبوده که بخوام و نتونم انجام بدم، حالا دیر یا زودش بماند، ولی الآن یه مسأله پیچیده برام پیش اومده!! آیا درسته که ایران ازدواج کنم؟؟ یا بهتره که بذارم و برم یه کشور درست و حسابی و اونجا با یکی که دوستش دارم ازدواج کنم؟!
بنظرم میرسه که اگر بخوام ایران ازدواج کنم و حسابی طالب باشم، میتونم یکی را پیدا کنم، ولی آیا این کار درسته؟؟
هنوز نمیدونم. شک دارم!

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

یک راه اساسی برای افزایش اوج لذت جنسی

شاید بسیاری از دوستان همجنسگرا در هنگام انجام رابطه جنسی با شریک خود به این مسأله برخورد کرده باشند که یکی از طرفین به اوج لذت جنسی خود نمیرسد. از این مهمتر آن است که بعلت اینکه بسیاری از همجنسگراها (بالاخص در ایران) راه های درست و نکات ظریف برقراری ارتباط جنسی را نمی‏دانند شاید نتوانند از رابطه خود کمال لذت را بدست بیاورند.
حال مسأله به این شکل مطرح میشود که آیا راه حلی برای این دسته از افراد وجود دارد؟؟
پاسخ این است که آری
باید.....

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

عشق افلاطونی 2

توی پست قبلی، یعنی "عشق افلاطونی" یه توضیحاتی راجع به عشق افلاطونی و عشق غیر افلاطونی داده بودم که به معنی کلمه گمراه کننده و نادرست بود. چطوری بگم؟ فکر میکنم که همه چیز، از دکتر آرش نراقی تا تلویزیون بی.بی.سی و امثالهم دست به دست هم داده بودند که من دچار سوء برداشت از عشق افلاطونی بشم!

"عشق افلاطونی" یعنی عشقی که در اون رابطه جنسی مطرح نباشه! یه جورایی عشق فقط بخاطر خدا، یه چیزی شبیه عشق پدر و مادر به فرزندان.

من البته معذرت خواهی میکنم و شما هم اگر مطابق با پست Forgive and Forget قسمت دوم، من را ببخشید(البته فراموش نکنید) به تقوا نزدیکتر است! :دی
اصلاً نمیدونم چرا بدون حتی یک نگاه به دیکشنری و یا ویکیپدیا یه همچین برداشتی درباره عشق افلاطونی کرده بودم، ولی سعی میکنم که من بعد دقت بیشتری به خرج بدم!
ولی با همه ی این اوصاف، تأکید میکنم که حتماً مقاله دکتر آرش نراقی با عنوان "اقلیت‏های جنسی" را بخونید. خیلی خوبه!
ضمناً در آخر از "پرشین جی لوگز" و "مهرداد" تشکر میکنم بخاطر کمکی که به من رسوندن و من را متوجه اشتباهم کردند!!
:دی  :)

عشق افلاطونی

این روزها خیلی مد شده که از واژه های "عشق افلاطونی" یا "عشق غیر افلاطونی" توی گفتگوهای روزمره استفاده بشه! بخصوص توی رسانه هایی مانند بی.بی.سی. فارسی از این دو عبارت زیاد استفاده میکنند.
تا حالا با خودتون فکر کردین که این عبارات از کجا اومده و چرا؟؟
خوب من یه زمانی (حدود 2 ماه پیش) یه پستی توی وبلاگم نوشتم با عنوان "اقلیت های جنسی" که در اون یه مقاله از دکتر آرش نراقی درباره توجیه منطقی و عقلی همجنسگرایی را برای مطالعه پیشنهاد داده بودم و گفته بودم که خوندنش برای همه ی همجنسگراها واجب عینی و برای الباقی خلایق مستحب مؤکده!!
حالا اگر اون را خونده باشید میدونید که عشق افلاطونی یعنی چی؟!
بگذارید فرض کنیم که اون مقاله را نخوندین (که البته امیدوارم هرچه زودتر دانلودش کنید و با حوصله همش را مطالعه کنید)، پس بر خود فرض میدانم که براتون از عشق افلاطونی بگم.
جونم براتون بگه که توی اون قدیما، توی یه کشوری به نام یونان باستان، ملتی زندگی میکردن که در بینشون بعضی ها فکر میکردن میتونن با تفکر و منطق، دلیل همه چیز را پیدا کنند!
یکیشون مثلاً همین افلاطون بود. در تاریخ قبل از اون و بعدش هم افرادی بودن که با منطق سعی در توجیه عشق بین یک مرد و یک زن داشتند. ولی بنظر یکی از موفق ترین توجیهات همانی بود که افلاطون ارائه داد. همانی که شاید علمای اسلامی هم توی کتابهاشون و بحثهاشون مطرح میکنن.
لب کلام این بود که هدف غایی از خلقت انسان و دستگاه تناسلیش، انجام اعمال کثیفی مثل نزدیکی از پشت، مجامعت النفس (ج.ل.ق.) و یا عمل شنیع مجامعت با همجنس نیست، پس چون اینها هدف غایی خلقت آلت تناسلی نیست و حتی حیوانات هم بر این نکته واقفند، از نظر افلاطون ارتکاب به عمل بی‏شرمانه و پست هم‏جنس‏بازی، کاری مذموم و ناپسند بود.
خلاصه اینکه چون افلاطون بصورت عقلی عشق بین زن و مرد را قبول کرده بود و توانسته بود عشق بین همجنس‏ها و یا عشق به حیوانات و اینجور چیزها را با منطق مردود و باطل اعلام کنه، به احترام آن بزرگوار، به عشق بین زن و مرد نام "عشق افلاطونی" را اطلاق کردند و چون افلاطون همجنسبازی را قبول نداشت و البته با پیشرفت علم و تکنولوژی و زمانی که عقل بشر کاملتر شد، لغت "عشق غیر افلاطونی" را برای سایر انواع عشق (یعنی عشق میان همجنس‏گراها) بکار بردند. باید تذکر بدهم که چون این لغت یه مقداری همچین دهن پرکنه، کاربردش در افواه عموم بتدریج فراگیر شد.

در آخر تأکید میکنم که مقاله دکتر آرش نراقی درباره اقلیت‏های جنسی را حتماً بخونید. منتظر هستم ببینم ازش چی متوجه شدین!؟

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۹

ما واقعاً چی میخوایم؟

توی پست قبلیم، یعنی "من هم میخوام" یه کمی از تنهایی گفته بودم و از اینکه توی رختخواب سخته با عشقت بخوای انگلیسی صحبت کنی!
از قضا دوست ظریفی (بعلت اینکه بچه‏ی خوبیه، لینک وبلاگش را بهتون نمیدم :دی) برای ما کامنت گذاشته بود که :
اگه مشکلت فقط رختخوابه(توی پستت بیشتر از اینکه شب کسی رو نداری و اینا حرف زدی) مشکلی نیست که ، س.. یه زبان بین المللیه! همه میفهمنش.لازم نیست هم زبون باشین
خوب راستش منظورم این بود که شما اگه بخوای توی رختخواب حست را با زبان انگلیسی به عشقت منتقل کنی، مخصوصاً اگر اون هم انگلیسی زبان نباشه، شاید نتونی حق مطلب را ادا کنی! شاید خیلی سخت باشه بخواید همدیگه را عمیقاً درک کنید.
مثال میزنم:
مثلاً توی فارسی اگر یکی بهمون بگه چطوری عزیزم؟! (البته با لحن مناسب) ممکنه قند توی دل ما آب بشه، ممکنه خدای ناکرده همینجوری هم به ارگاسم برسیم، چه رسد به ادامه کار، ولی اگر یکی به هر شکلی هم به ما بگه How are you darling شاید به هیچ وجه حسی جز درک معنی جمله بهمون دست نده! چون ما عموماً توی درک عمق معانی یک زبان خارجی تبحر زبان مادریمون را نداریم! 
اینجا توی عراق جملاتی مثل "اشلونک؟" یا "اشلون صحتک؟" هست که به معنی "چطور هستی؟" و "احوالت چطوره؟" هستن، ولی موقع صحبت با یه عراقی، هیچکدوم از این جملات اون حس معادل فارسیشون را به من نمیده، با وجود اینکه میدونم که کاربرد اونها در زبان عراقی عین کاربردشون توی فارسیه!
همین مسأله توی خیلی از جملات دیگه هم وجود داره!
حتی جالبه که آدم های عراقی اگه باهاشون به لهجه خودشون صحبت کنی خیلی بیشتر حال میکنن تا اینکه یه سری کلمات را دست و پا شکسته ادا کنی! بنظرم همین هم درمورد ما ایرانیها صادقه! مثلاً وقتی یه کارگر عراقی به من میگه "قربانت مهندس!" من خیلی خرکیف میشم، یا وقتی میگه "مهندس، چطوری؟"

بگذریم از اینها!! این پست را من البته با یه هدف دیگه شروع کردم. راستش کامنت این دوستمون کمی منو به فکر فرو برد که آخه چرا ما همجنسگراها هم نمیدونیم دنبال چی هستیم؟! اگه ما خودمون ندونیم چی میخوایم، دگرجنسگراها راجع به ما چی فکر میکنن؟؟!!
راستش من نیاز به عمل جنسی را نفی نمیکنم ولی بنظرم شخص بنده هدف اصلیم از بدنبال عشق همجنس بودن، فقط ارضای غریزه جنسی نیست.بنظر من اگر شب در آغوش عشقت بخوابی لذتش از خود عمل جنسی بیشتره! آدم احساس آرامش بهش دست میده وقتی گرمای بدن عشقش را به مدت طولانی در کنارش حس میکنه. اصلاً وقتی در کنار عشقت خوابیدی، بوی بدنش تو رو مست میکنه (البته منظورم بوی خاص بدن هر شخصه، ذهنتون به جاهای بد نره! :دی)
راستی باید تذکر بدم که اینها که گفتم علایق و سلایق منه، شاید یک همجنسگرای دیگه اصلاً اینطوری فکر نکنه، کما اینکه در بین دگرجنسگراها هم سلایق بسیار متنوعه! البته من به این اعتقاداتم پایبندم و برای همین هم دنبال یک عشق پایدارم که بر اساس تفاهم و همخوانی بنا بشه! دوست دارم طرفم را خوب بشناسم و بعد باهاش زندگی کنم، نه اینکه برای شناختش سریع برم سراغ ترای! چطوری بگم؟! بنظرم ترای هم قسمتی از مراحل شناخته ولی باید قبلش طرفت را با معیارهای مناسب بسنجی تا مطمئن بشی که در کنارش آروم میگیری. من دوست دارم بجای همخوابگی با افراد زیاد در زمان‏های کوتاه، با یک نفر برای زمانی طولانی باشم. چقدر فلسفی شد؟!

راستش من یه مدتی با یه روانشناس صحبت داشتم. خیلی آدم واردی بود! ولی وقتی فهمید من همجنسگرا هستم یه لغزش تکنیکی کرد، البته حق هم داشت چون توی ایران متخصص همجنسگراها خیلی خیلی کم هست.
یه دفعه داشتیم درمورد اینکه توی ایران چوب توی پاچه همجنسگراها میکنن و اینکه من آزاد نیستم تا عشقم را انتخاب کنم صحبت میکردیم که اون بهم گفت: میتونی برای زندگی توی ایران با یه خانم ازدواج کنی و اگه حین همخوابگی ارضا نشدی میتونی ج.ل.ق. بزنی! :))
حرفش ابتدا برام مسخره و خنده دار بنظر رسید، ولی الآن که فکرش را میکنم میبینم این حرف از یه واقعیت تلخ نشأت میگیره و اون اینه که دگرجنسگراها فکر میکنن ما همجنسگراها، هدفمون از مطرح کردن عشق به همجنس فقط دستیابی به موقعیت یه عمل جنسی با لذت بیشتره! درصورتی که برای من اصلاً اینطوری نیست. من اصالتاً فقط عاشق افرادی از جنس خودم میشم و حتی از اینکه با عشقم توی رستوران شام بخوریم، یا با هم پشت تلفن لاس بزنیم، یا با هم بریم گردش و یا در کنار هم  (البته با لباس و حفظ شئونات اسلامی و نیز رعایت فاصله مطمئنه 2 میلیمتر از همدیگر) بخوابیم هم لذت جنسی میبرم!
این چیزها برای من با یه عشق از جماعت نسوان حاصل نمیشه!
پس فراموش نکنید که عمل جنسی توی زندگی مهمترین چیز نیست، خیلی چیزهای دیگه هم هست که به زیبایی و شیرینی زندگی کمک میکنن. اگه هدف من از ازدواج (با همجنس) فقط رسیدن به ارگاسم  بود، شاید راه حل اون دکتر روانشناس و یا پیشنهاد این دوستمون که میگفت  زبان رابطه جنسی یه زبان بین المللی و همه میفهمنش، به کار من میومد.... ولی حیف که من انسان دیگری هستم..... حیف!!!
بنظرتون من توی این دنیا تک افتادم یا بین شما هم افرادی هستن که دیدشون نسبت به عشق و عمل جنسی شبیه من باشه! :دی ......

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

من هم میخوام

امشب داشتم پست روزهای خوب دوستان عزیز، نقطه چین ها را میخوندم!
اولاً خوشحال شدم که این دو تا کبوتر عاشق اینقدر خوب تونستن با مشکلات کنار بیان و یه زندگی  دوست داشتنی واسه خودشون بسازن! امیدوارم همیشه خوش باشن.
ولی خوب یه لحظه احساس تنهایی بر من مستولی شد! آخه من هنوز تنهام و عشقی ندارم که شب در کنارش آروم بگیرم!
یکی از مشکلات من اینه که خیلی کم ایران میام و توی این کشور عراق هم که هستم وضع همجنسگراها بدتر از ایرانه!
البته اگه وضع همجنسگراها توی عراق بهتر از ایران بود، باز هم نمیتونستم به عشق برسم، چون فکر میکنم توی یه زندگی عاشقانه، اولین فاکتور اینه که زبون همدیگه را بفهمیم، و خوب من هنوز هم توی فهمیدن عراقی مشکل دارم. با انگلیسی هم نمیشه شب را به رختخواب رفت، چون اون موقع هردومون نمیفهمیم طرف مقابل چی میگه؟!
کاش ما هم از تنهایی در بیایم!
:دی

سه‌شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹

Forgive and Forget قسمت دوم

در مورد این پست باید بگم که اگه نمیدونید Forgive and Forget یعنی چی، بهتره که به پست مرتبط قبلی من یعنی "Forgive and Forget قسمت اول" مراجعه کنید.
خوب این اصطلاح من یه جورایی به نظر سنجی اخیر وبلاگم ربط داشت. توی نظرسنجی پرسیده بودم که:

اگر یک نفر فقط برای ارضای غریزه جنسی ، با کسی رابطه جنسی داشته باشد، نظرتان چیست؟

و البته جوابها به شکل زیر بود:

30% گفته بودن که رابطه جنسی بدون عشق محکوم است

13% گفته بودند که خوب غریزه جنسی باید ارضا شود

3% گفته بودند بسیار خوب است

و 53% گفته بودند به ما ربطی ندارد

خوب من در واقع از طرح این نظرسنجی قصد داشتم که اولاً متوجه بشم چند درصد از دوستان (همجنسگرا یا غیر همجنسگرا) به بحث نیاز جنسی بعنوان یک امر مقدس یا امثالهم نگاه میکنند و چند درصد اون را بعنوان یک واقعیت طبیعت پذیرفته اند.

در ثانی جدای از اینکه طراحی پرسشنامه من درست بود یا خیر، میخواستم فرصتی پیش بیاید که درباره جمله Forgive and Forget و کاربرد آن در زندگی همجنسگراها توضیح بدهم.

در قدیم الایام در بین مردم انگلیس رسم بود که اگر از کسی خبط و خطایی سر میزد، دیگران سعی میکردند او را ببخشند و کارش را فراموش کنند، یا به نحوی به جمله Forgive and Forget عمل کنند.

کم کم کار بجایی رسید که متوجه شدند اگر یک نفر یک بار سر شما کلاه گذاشت این اشکال از اوست و اگر دو بار سر شما کلاه گذاشت مشکل از شما است.

خوب راه حل چه بود؟؟؟

راه حلی که انگلیسیها انتخاب کردند بگونه ای اصلاح جمله F&F یا همان Forgive and Forget بود. به این صورت که اگر خطایی از کسی سر میزد به او میگفتند:

I will forgive you, but I wont forget you

یعنی یه جورایی به طرف حالی میکردند که فراموش کردن گذشته به معنی نادیده گرفتن یک سری از واقعیت هاست و همینطور به معنی از یاد بردن گدشته ای است که خواه نا خواه آینده بر آن بنا میشود. ولی خوب در عین حال فراموش نکردن عمل نادرست یک خاطی خللی در بخشیدن فرد خاطی وارد نمیکند.پس شروع کردند و هر چیزی را ثبت کردند و این شد که الآن هرکاری میکنند، میدانند از کجا آب میخورد. میدانند که فلان شخص یا فلان اتفاق کی و به چه دلیلی بر منافعشون تأثیر داشته!

حالا این چه ربطی به نظرسنجی داشت؟؟؟

منظورم این بود که بدون درنظر گرفتن اینکه در عمل با یک فردی که صرفاً بخاطر ارضای غریزه جنسی به سراغ عمل جنسی رفته چه میکنیم، میشود نظر داد که این کار خوب است، بد است و یا بالذات نه خوب است و نه بد!

منظورم این است که از خودتان پرسیده اید چرا اکثر ما ایرانیها همیشه در مورد موضوعات مهم، بجای ابراز نظر، میگیم به ما ربطی نداره؟؟؟! آخه چرا به ما ربطی نداره؟ اتفاقاً خیلی هم ربط داره. ما موظفیم که بفهمیم کار درست چیه و معیار درستی چیه! اولین قدم هم اینه که توی یه نظرسنجی احساس واقعی را ابراز کنیم، نه اینکه چون دوست داریم دیگران کاری به کارمون نداشته باشن، ما هم از ابراز نظر امتناع کنیم و با یه تیریپ روشنفکرانه بگیم به ما ربطی نداره.

بطور شفاف تر باید بگم اگر کسی فقط بخاطر ارضای غریزه جنسی به سراغ شما بیاد، باز هم بهش میگین به من ربطی نداره؟؟؟ آیا نمیرین توی وبلاگتون بنویسین که از شما سوء استفاده کرد؟؟! آیا هی بیخودی آه و ناله نمیکنید؟!

بهتره بجای اینکه ببخشید و فراموش کنید، در عین بخشیدن، یادتون بمونه که چی شده ما به اینجا رسیدیم! بخشی از مشکلات ما همجنسگراهای ایرانی اینه که میترسیم نظر واقعیمون را بیان کنیم و میگیم به ما ربطی نداره!

اگر یک نفر بدون داشتن عشق نسبتاً پایدار دست به عمل جنسی با شخص دیگری بزنه، دیگه نمیشه کاریش کرد، یه جورایی کاری است که شده! حالا این نوبت شما است که بگین کارش درست بوده یا نه! حالا بماند که با فردی که چنین کرده چه باید کرد!

یه جورایی شبیه جمله معروف که میگه: God hates the sin, not the sinner یعنی خدا گناه را تقبیح کرده و نه گناهکار را!!

بنظر من اگر میخواستید موضع بیطرف اتخاذ کنید، بایستی گزینه دوم را انتخاب میکردید، یعنی :

خوب غریزه جنسی باید ارضا شود

یعنی یه جورایی به ما ربطی نداره ولی .....

شاید نظر شما به من کمک کنه که بهتر متوجه بشم چی نوشتم......

آیا نظر شما با من فرق داره؟؟؟

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

اقلیت های جنسی

یه دوست دگرجنسگرا یه مقاله تحلیلی منطقی درباره اقلیت های جنسی برای من ایمیل کرده و بعد از خوندنش متوجه شدم که آدم را حسابی خرفهم میکنه!
یعنی عمق فاجعه را توضیح داده
لینکش را اینجا گذاشتم که بتونید دانلود کنید.
نویسندش دکتر آرش نراقی هستش!
اگه همجنسگرا هستین که خوندنش براتون واجبه و اگه دگرجنسگرایید که خیلی بهتون کمک میکنه دید درستی از همجنسگرایی داشته باشید.
حالش را ببرید.

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

عجب شامی بود

راستش پریشب یعنی۷ آگوست با یه عده از دوستان رفتیم رستوران ابونؤاس (Abu -Nuas) و یه پرس مسکوف زدیم.
مسکوف یه غذای سنتی عراقیه که با کباب کردن ماهی درست میشه. اینجوری بود که ما هفت نفری رفتیم و سه تا ماهی زنده انتخاب کردیم و همونجا وزنشون کردن که شد ۶ کیلوگرم و پولش را ازمون گرفتن. کیلویی ۱۷۰۰۰ دینار که میشه حدود ۱۵۰۰۰ تومن!
بعد ما رفتیم و کمی در کنار ساحل خیلی زیبای دجله قدم زدیم و یک ساعت بعد برگشتیم تا ماهی‌های کباب شده روی آتیش ملایم چوب را بخوریم.
عجب کبابی!!
تصورش را بکن که هر نفر حدود ۵۰۰ گرمی بهمون میرسید!
خفه شدم.
حالا ماهی و مخلفاتش به کنار! رستورانش هم خیلی باکلاس بود.لامصب‌ها استایل بدنی گارسون‌هاش هم خیلی خوش‌تراش بود. من فقط محو تماشای اونها شده بودم. چهره‌های کیوتی هم داشتن.
رستورانش جداً باکلاس بود.
بسیار سرویسش کامل بود. خیلی از غذاهای سنتی و تنقلات را بصورت اشانتیون میآوردن که بخوریم. هرکدوم یه مزه! نمیشه گفت کدومش بهتر بود! همش عالی بود.

خیلی شب مفرحی بود! اتفاقات دیگری هم افتاد که فعلاً نمیخوام بگم
فقط یه نکته را به دوستان دیگرم گفته بودم که خواستم اینجا بنویسم و اون اینه که:

این عراقیها کلاً به دو دسته تقسیم میشن!
یه دسته افرادی با شکم‌های گنده و هیکل‌های زهوار در رفته و دسته دیگر یک عده که هیکل‌هاشون خیلی ردیفه!
نکته جالب هم اینه که اکثراً اون خوش‌ هیکل‌ها بصورت خدادادی اینطوری هستن و اصلاً ربطی به ورزش و رژیم‌های غذایی نداره! ضمن اینکه چهره‌هاشون هم خیلی کیوت و هاته!! :))

از این هم مهمتر اینه که خیلی خوش لباس هستن! برعکس ما ایرانیها!

خلاصه اگر تونستین حتماً یه سری به بغداد بیاین و سراغ رستوران ابو‌نؤاس در کنار ساحل دجله برید. خیلی معروفه و خیلی هم حال میده! :))
یه چیزی که من حس کردم اینه که زندگی توی بغداد خیلی بیشتر از تهران جریان داره! خیلی!
اینجا همه شاد هستن! حتی من :))

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۹

هیچوقت سناریوهاتون را به فیلم‌ساز غیرآمریکایی ندین

با اینکه چند روزیه حال و فرصت وبلاگ‌نویسی نداشتم ولی لازم دیدم احتمالاً آخرین پست خودم را بنویسم. آخه الآن دارم آماده میشم که برم مسافرت و شاید تا برگردم اصلاً فرصت وبلاگ‌نویسی دست نده و شاید اصلاً سفر باعث شد یادم بره که همجنسگرا هستم!!
:)
حالا خواستم که چون دوستمون احمد توی پست اخیرش چندتایی فیلم ژانر همجنسگرایی معرفی کرده من هم کم نیارم و یه سریال معروف را معرفی کنم.
اگر فرصت کردید سریال Queer As Folk را ببینید. شاید چیز خاصی جز سرگرمی نداشته باشه ولی یه سری واقعیت‌های تلخ و یه سری نکات آموزشی را بیان میکنه که دیدنشون خالی از لطف نیست.
این سریال دارای دو نسخه هستش. یکی نسخه ساخت انگلستان که من دیدمش و یکی نسخه ساخت آمریکا که تا الآن تونستم دو قسمت اولش را ببینم.
وقتی نسخه آمریکایی را با نسخه انگلیسی مقایسه کردم متوجه شدم که این آمریکایی‌ها عجب فیلم‌سازهای دست‌طلایی هستن. خیلی زیبا این سریال را ساختن. .. در مقابل نسخه انگلیسی بیشتر از یه نگاه ارزش نداره.
یادتون باشه که فیلمهاتون را فقط به فیلم‌سازهای آمریکایی بدین که بسازن چون خیلی چیز نابی از آب در میاد

سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۹

حق انتشار

دوستان عزیزی که به من لطف دارید و در نظرسنجی وبلاگم شرکت می‌کنید!!
به مناسبت پنجاهمین پست وبلاگم، شایسته دیدم که در مورد حق انتشار مطالب پست‌های «بسته امنیتی ۱» و «لطفاً مراعات کنید» توضیح کوتاهی بدهم.
از آنجایی که مطالب دو پست مذکور یه جورایی عام‌المنفعه است و  مهمتر از آن برای ما همجنسگراها خاص‌المنفعه است، همینجا اعلام می‌کنم که نقل و انتشار مطالب آنها، البته بطوری که معنا و مفهوم آنها تغییر کلی نکند، در وبلاگ دوستان بلامانع است. باشد که مفید فایده بیفتد!!

به زودی توی لینکدونی وبلاگم مشخص می‌کنم که کدام یک از دوستان توی وبلاگش از وبگذر استفاده کرده! آخه گاهی اوقات ممکنه که اسکریپت وبگذر را توی صفحشون نبینید، یعنی یه جورایی صفحشون شلوغ باشه و یا Hidden بشه! این هم از حقوق شماست که بدونید توی سایتی میرید که وبگذر داره!

دوشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۹

بسته امنیتی ۱

با این دستکاری که توی لینک‌های وبلاگم انجام دادم شاید یه ذره ظاهر لینکدونی وبلاگم شلوغ شده، ولی دوستان من بدونید که این کار را برای حفظ امنیت خودتون انجام دادم.
بنظرم هرکسی حق داره بدونه که وقتی روی لینکی توی وبلاگ من کلیک میکنه بعدش به چه سایتی هدایت میشه!
یه سایت تقریباً امن یا سایتی که برادران سایبری امام زمان (عج) می‌تونن به اطلاعات کاربرانش دسترسی داشته باشن.
از این به بعد اگر تا حدودی به وبلاگ‌های تحت سیستم Blogspot و Wordpress اطمینان دارید، به وبلاگ‌های تحت میهن‌بلاگ و بلاگفا اصلاً اطمینان نداشته باشید.
حالا شاید بپرسید چرا در مورد بلاگ‌اسپات و وردپرس می‌گم تا حدودی؟!
آخه اگر توی اونها از Webgozar استفاده بشه از نظر من امنیتشون زیر سؤال رفته.
 
برای اطلاعات بیشتر به پست «لطفاً مراعات کنید» من مراجعه فرمائید.

ولی دوباره عاجزانه خواهش می‌کنم که به این نکات ریز دقت وافی بفرمائید.

یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

آخرش توی تله افتاد

اگر یادتون باشه توی پست «گیج شدم» یک شخص ناشناسی برای من یه کامنت خیلی سنگین گذاشته بود و باعث شد که من برای تنویر افکار عمومی پست «شاهد از غیب رسید» را بنویسم.

بعد از کلی موش و گربه بازی و خسته از اینکه نتونسته بودم این شخص ناشناس را پیدا کنم تا خرخرش را بجوم، بالاخره طرف خودش به ما رخ نمود و ما تونستیم بفهمیم که این تحفه پسر کی بوده!!
آخ اگر براتون بگم که کی بوده! .....
البته اول باید قول بدین که باهاش کاری نداشته باشین....

فضولی در کار خدا موقوف

یه دوستی توی وبلاگش یه پستی گذاشته بود که نکته‌ی ظریفی داشت و حال کردم با کامنتی که براش گذاشتم.
من باب تفنن هردو را اینجا میارم:

این روزا حسابی وقتم پره...کلاس زبان و ژیمیناستیک و نقاشی و ...


دوباره تابستون شده و این خواهر من پسر نابغه ی چهار ساله ش رو برای تمام کلاسایی که بالا اسم بردم ثبت نام کرده !! آخه مگه بچه چهار ساله چقدر کشش داره؟!
البته این وروجک چهار ساله ما شدید نابغه س !!
دیروز یه سوالی ازم پرسید که تا حالا بهش فکر نکرده بودم !
نابغه : دایی ممل
جون دایی ؟
نابغه : دایی ممل جون...میگما...خدای مهربون چرا این سوسکارو درست کرده ؟!!
گفتم نگو دایی جون...گناهه...تو کار خدا فضولی!!!....نه...نه...نه...نه
نابغه : آخه دایی...خدای مهربون این سوسکارو می خواد چیکار...اینا که به درد نمی خورن؟
اینجا بود که کم آوردم...خدا اون روزو نیاره که دایی ... پیش خواهرزاده کم بیاره!!
بد دردیه...
به خودم گفتم : ممل...به خودت بیا...19 سال از این جقله عقب هستی یااااا
این جوجه چهار ساله ش بیشتر نیست و به این فکر رسیده اما تو 23 سالته اما هنوز به این کله ی پوکت چنین فکری خطور نکرده...

من هم نوشتم:

اتفاقاً توی وبلاگ یه سوسکه داشتم می‌خوندم که خواهرزادش ازش پرسیده بود:
سوسک نابغه:دایی جون!
سوسک وبلاگ نویس: بله عزیزم...
سوسک نابغه:این آدما خودشون یه طرف مایه‌ي تعجبن، گی‌هاشون یه طرف دیگه!
سوسک وبلاگ‌نویس: چطور مگه؟
سوسک نابغه: آخه آدم معمولیا تا یه سوسک میبینن یا در میرن و یا میزنن ما را لت‌وپار می‌کنن....
سوسک وبلاگ‌نویس: خوب...
سوسک نابغه: این گی‌هاشون یه جوری بهمون نگاه میکنن انگاری تا حالا سوسک ندیدن... یه جوری نگاه میکنن که انگاری ما توی این دنیا زیادی هستیم
سوسک وبلاگ‌نویس: ولشون کن دایی‌جون! این گی‌ها یه تختشون کمه! خودشون توی آدمها جایی ندارن، اونوقت میان به ما گیر میدن... اتفاقاً چند وقت پیش توی وبلاگ یکیشون می‌خوندم که پرسیده بود این سوسک‌ها به چه دردی می‌خورن و چرا خدا اینها را آفریده؟!...
سوسک نابغه: آخه یکی نیست بهشون بگه برید اول ببینید چرا خدا گی‌ها را آفریده، بعد بیاید به ما گیر بدین....
سوسک وبلاگ‌نویس: آره دایی‌جون، اتفاقاً من هم یه کامنتی توی همین مایه‌ها واسش گذاشتم...
:))


--------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت:
البته گیر ندین که چرا زمان توش قاتی پاتی شده! آخه زمان توی دنیای ما با دنیای سوسک‌ها فرق داره و البته بین زمان ما و زمان اونها یه اندرکنش‌هایی وجود داره که ارتباط دنیای ما و دنیای سوسک‌ها میشه چیزی شبیه سریال معروف LOST
دیگه حرفی ندارم! 

پی‌نوشت ۲:
راستی نپرسین که این سوسکه توی وبلاگ یه همجنسگرا چی‌کار می‌کرده؟! 
بالاخره یه جورایی گذرش افتاده به وبلاگ اون همجنسگرا :)) 

Forgive and Forget قسمت اول

خیلی مشتاقم در مورد یه اصطلاحی که انگلیسی‌ها در قدیم داشتن یه چند کلامی براتون بنویسم. 
در واقع در قدیم انگلیسی‌ها به کسی که در حقش بدی شده می‌گفتن که طرف را Forgive and Forget کن، یعنی اون را ببخش و کارش را فراموش کن.
یعنی یه جورایی حلالش کن....

راستش از این بیشتر توضیح نمیدم که این اصطلاح چی شد و به کجا رسید، چون الآن یه نظرسنجی توی وبلاگ گذاشتم و میترسم دونستن نتیجه و عاقبت این اصطلاح روی گزینه‌های انتخابی شما تأثیر بذاره....
بگذارید هروقت که نظرسنجی وبلاگ را بستم بهتون میگم Forgive and Forget یعنی چی!
حالا می‌تونید با خودتون فکر کنید که چی می‌خواستم بگم....

یه جورایی یعنی توی نظرسنجی شرکت کنید تا من زودتر بهتون بگم Forgive and Forget یعنی چی....

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

شاهد از غیب رسید

توی پست قبلی یعنی «گیج شدم» یه دوست ناشناسی اومده و کامنت گذاشته که:
برات متاسفم كه خودت رو نشناخته ادعا كردي كه همجنسگرا هستي...و بعد از ساخت وبلاگ همجنسگرايي و قدمي در گرفتن حق زندگي آزاد و بدون ترس و يك صدا شدن با اقليت همجنسگرايي براي فريادي بلند براي شناساندن اين اقليت به تمام جامعه , به همجنسگرايي شك كردي
اين واقعا باعث تاسفه براي جامعه همجنسگرايان ايراني
درباره آيه ي شريفه...دوست من اگر شما به آن واژه هاي عربي نوشته شده از زبان يك انسان صحرانشين عرب اعتقاد داريد و آيه شريفه قلمداد ميكنيد پس بهتر است به همان آيات شريفه استناد كرده و همجنسگرا بودن خود را تكذيب كنيد.
 بنظر شما توی این کامنت همون مواردی همچون «احساس عقل کل بودن»، «کپی برداری از غربی‌ها»، «هویج فرض کردن بقیه و توهین به اعتقاداتشون‌»، «برداشت نادرست و دلخواه از وبلاگ من» و «گیردادن بی‌خود به شک من» دیده نمیشه!
یعنی جداً شاهد از غیب رسید. تا زمانی که با عینک‌های کثیفمون به اطراف نگاه می‌کنیم، هیچ روزنه امیدی دیده نمیشه!
همینه که منو گیج کرده!
چه باید کرد. ما خودمون را نمیتونیم درست کنیم، می‌خوایم جامعه را درست کنیم؟

گیج شدم

راستش از وقتی که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم و بعضاً کامنت‌هایی درباره همجنسگرایی توی وبلاگ‌های دیگه گذاشتم، متوجه یک روند تلخ شدم.
روند تلخی که تا حدودی پایه‌های فکری من را سست کرد. الآن به این فکر می‌کنم که ما همجنسگراها داریم به کجا میریم؟؟؟
من متوجه شدم که یه عده از وبلاگ‌نویس‌های همجنسگرا کلاً مودشون یه جورایی غمگینه و اگه امروز از غم و غصه دق نکنن حتماً فردا خودشون را یا حلق‌آویز می‌کنن و یا توی ایستگاه مترو میپرن جلوی قطار!!
راستش واسه‌ی این دوستان من نمیتونم کاری بکنم! امیدوارم که خیلی زود ناراحتیاشون برطرف بشه و یه زندگی شاد و توأم با عشق داشته باشن.

یه عده از وبلاگ‌نویس‌ها هم زدن توی خط عکس و فیلم و فکر می‌کنم که چون هیچ‌کدام از مدل‌هاشون ایرانی نیستن، کارشون از حد یه کپی عکس از سایت‌های غیراخلاقی (خواهشاً گیر ندین، چون به این نام معروفند) فراتر نمی‌ره. احتمالاً دارن دغدغشون را با این عکس‌ها و فیلم‌ها به جامعه نشون میدن. امیدوارم که موفق باشن و جامعه درکشون کنه!

یه عده هم هستن که مود کاری وبلاگشون توی مایه‌های تحلیل و استدلاله که البته گاهی لابه‌لای تحلیل‌هاشون یه سری خاطرات و اینها هم نقل می‌کنن.

این دسته‌ی آخری یه جورایی بگی‌نگی باعث تحیر و سرگشتگی من شدن. البته خودم هم توی این دسته جا میگیرم، و البته خیلی از دوستان دیگر. توی اینجور وبلاگ‌ها اکثراً تحلیل‌ها و کامنت‌ها دارای ویژگیهای زیر هستن:
۱- نویسنده اثر فکر میکنه که منورالفکر و عقل کله و برای همین هم همه‌چیز را زیر سؤال میبره
۲- معمولاً اهداف یه کپی‌برداری ناقص از کشورهای غربیه
۳- عموماً مردم و جامعه‌ی ایران یه عده هویج فرض شدن که آی‌کیوی یه سوسک مرده هم از اونها بیشتره
۴- خوانندگان وبلاگ منظور نویسنده را اونجوری که دوست دارن برداشت می‌کنن و برای اینکه به نویسنده‌ی وبلاگ ثابت کنن برداشتی که از حرفهاش کردن اشتباهه، از سیر تا پیاز گفته‌هاش را زیر سؤال میبرن
۵- معمولاً اشتباهات کوچک، حتی در حد غلط‌های املائی صدای خواننده را در میاره
۶- تقریباً هیچ دو نفر همجنسگرایی سر یه قضیه توافق ندارن و همیشه اما و اگر توی کامنت‌ها موج میزنه، ولو در موارد بسیار جزئی!

این مورد آخری یعنی مورد ۶ باعث شده که من به کل مبحث همجنسگرایی شک کنم. دست خودم نیست. شاید ما داریم اشتباه میکنیم. شاهدش هم آیه‌ی شریفه که می‌فرماید: «ائنکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون» که به استناد صحبت‌های آقایون علما، ما همجنسگراها را به جهالت متهم کرده. شاید واقعاً جاهلیم و خودمون خبر نداریم!!
یه جورایی دارم فکر میکنم که نکنه ما داریم راه را اشتباه میریم؟! آخه اینطوری نمیشه که هممون داریم استدلال می‌کنیم، ولی همیشه نتایج استدلال‌هامون برعکس همدیگه است. افکارمون حتی نزدیک به هم نیستند. 
(برای جلوگیری از سوء برداشت می‌گم که تفاوت در سلیقه‌ها همیشه وجود داره، ولی مشکل اینه که توی عموم استدلال‌ها بحث سلیقه مطرح نمیشه و حرف‌ها همه انگار آیه‌ی قرآنه، ضمن اینکه بالاخره ما باید سر یه سری چیزهای پایه‌ای توافق داشته باشیم که عموماً نداریم)

البته اینجور برداشت می‌کنم که مثلاً من یه جورایی Aggressive  هستم و توی بحث‌ها چون سعی می‌کنم کم نیارم و طرف مقابل را سر جاش بنشونم، به هر استدلال و مطلبی متوسل میشم ولو اینکه بحث کلاً به بیراهه بره. و همینه که به این مشکل خوردم. شاید اینجور رفتار پرخاشگرانه من باعث شده تا نه من حرف دیگران را متوجه بشم و نه دیگران حرف منو.
ای کاش این مطلب فقط درباره من صادق بود. آخه توی پستها و کامنتهای دیگران هم این را میبینم.
آره!!
یه جورایی شک کردم.
یعنی با این اوضاع میشه سر یه سری لایف‌استایل متناسب با جامعه‌ی ایرانی برای همجنسگراهای ایران توافقی حاصل بشه؟؟

پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

آواتار

خیال نکنید که می‌خوام راجع به فیلم تخیلی آواتار بنویسم.
امروز یه ایده‌ی جالب راجع به آواتار بلاگم به ذهنم رسید که اجراش کردم و بین خودمون باشه خیلی هم از این ایده‌ی ناب لذت بردم....
بنظرتون این ایده از کجا اومده؟
بعید میدونم کسی بتونه حدس بزنه! ولی حال کردم یه مسابقه برگزار کنم. جایزش هم احتمالاً نفیسه!
سؤالش هم اینه که بنظرتون ایده‌ی این آواتار چی بوده؟
میترسم راهنمایی کنم و هویتم پیش همتون لو بره!
اگرچه ممکنه در نگاه اول خیلی سخت بنظر بیاد ولی اگر معنیش را بهتون بگم می‌خندید!

چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹

یه مشکل جدید

امروز توی وبلاگ پسران رباط کریم 0229 با پست زیر روبرو شدم:
بچه ها من بالاخره اوني رو كه مي خواستم پيدا كردم اما گ.ي نيست اما قبول كرد همو ببينيم رفتم خونش خيلي پسر خوبيه اما نمي دونم چرا منو خوب درك نمي كنه و ازم خجالت مي كشيد اما تو همون ديدار اول ازم  ... خواست خيلي هم زود ارضا شد اما گفت چون پرورش اندام كار ميكنم نمي تونم باهات باشم الان كه يه روز گذشته جواب تلمو نميده اس م اس هم جواب نميده من واقعا دوسش دارم  چيكار بايد انجام بدم كمكم كنيد نمي خوام از دستش بدم راهنماييم كنيد اگه كسي ميدونه چيكار بايد كنم كمكم كنه ممنون ميشم دوستان يه راهي جلو پام بذاريد اولش بهم گفت بعضي وقتا مي توني بياي اينجا اما حالا جواب نمي ده چيكار كنم ؟
دوستی که این پست را نوشته بود از همه‌ی ما طلب کمک کرده و شایسته است که بهش کمک کنیم.
البته این پست را که دیدم آه از نهادم برآمد که تا حالا مشکلمون توجیه دگرجنسگراها بود که «یه همجنسگرا را نمیشه تغییر داد و دگرجنسگراش کرد» و الآن یه مشکل بزرگتر به مشکلات ما همجنسگراها اضافه شده.
در واقع مشکل جدید جامعه‌ی همجنسگرای ایران تفهیم این نکته به همجنسگراهاست که «یه دگرجنسگرا را نمیشه تغییر داد و همجنسگراش کرد»
خدا به داد هممون برسه که هرروز که میگذره بجای حل شدن مشکلات، یه سری مشکل بزرگتر به قبلیها اضافه میشه!

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

یک شبهه

دوستمون سعید توی وبلاگ ناگفته‌های زندگی من یه مطلبی نوشته در جواب کامنت من که البته محوریتش هم بیشتر دینه!
چون خواستم این موضوع را (البته بر اساس اعتقادات خودم) برای بقیه هم روشن کنم، یه جواب نیمه مفصل نوشتم و اینجا گذاشتم تا عده‌ی بیشتری بتونن نظر بدن و اعتقاد من را بخونن.
پست سعید اینه که:
در پست قبلی کامنتی توسط دوست عزیزمون حسین گذاشته شد که خیلی جای بحث داشت. این کامنت:
اولاً لطفاً این جمله را تصحیح کن که:
همجنسگرایی یعنی دست های دو مرد یا دو زن واقعی وقتی که در هم گره میخورند

در ثانی لطفاً اگر یه دینی با تمام پایه‌هاش ناقصه سعی نکن بهش اعتماد کنی! چرا؟ چون ممکنه که یه جای دیگه هم تو را گول بزنه.
بنظر من دگرجنسگراها حق دارن که مثلاً به اسلام یا یهودیت ایمان کامل داشته باشن، چون کاملاً با واقعیتی که اونها قبول دارن سازگاره، ولی از نظر ما همجنسگراها این دین ولو اینکه دین حقی باشه توی برخی موارد کم‌کاری کرده. بیچاره اون همجنسگراهایی که در طول تاریخ بخاطر دستورات دین کشته شدن.
به ما همجنسگراها حق بده که از دین تا حدودی بترسیم، چون یک دفعه ازش زخم خوردیم. اگه حرفهای دین درباره خدا و معاد و ... چیزی شبیه نظراتش راجع به همجنسگرایی باشه چی؟؟
آیا عقل ما جواب میده که همه‌ی درست‌ها را از غلط‌ها تفکیک کنیم و به یه دین متعالی برسیم که دوباره گولمون نزنه؟
بود
در مورد اینکه همجنسگرایی یعنی ... باید بگم نمی خواستم تعریفی مطلق از همجنسگرایی بیان کنم و به طور کلی هم منظور خاصی از بیان این مطلب نداشتم و ندارم. این جمله بیان کننده ی هیچ تعریف دقیق و علمی و درستی از همجنسگرایی نیست. فقط شاید یه نمود از همجنسگرایی و رفتار های  عاشقانه ی  همجنسگرایانه باشه و همین
اما در مورد که دگر جنس خواهها حق دارن که در مورد دین.....

دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

سریال عشق و حال، اپیزود ۳

وای که امشب چه شب نازیه!
دوباره دارم میرم استخر....
ولی یه تفاوتی با شب‌های پیش داره...
امشب دارم با عشقم میرم استخر...
با کسی که میمیرم واسه لب‌هاش.... چه طعمی داره لبش!! .... چه پوست لطیفی... چه افه‌های نازی...
فقط حیف که هموسکشوال نیست!
حیف....

دارم دیوونه میشم

بابا یکی منو از دست این غریبه‌۸۹ نجات بده!!
:))
به قول بچه‌ها بابا .....
تو رو خدا یکی داوطلب بشه پول استخر این بنده‌خدا را بده....
چقدر هم جون‌سخته!
ابدا کم نمیاره...

:))

پیام تسلیت

وقتی اومدم و آخرین پست مانی را خوندم،متأثر شدم!
من اینجا به زعم خودم به جامعه‌ی همجنسگراها و به خود مانی تسلیت می‌گم!
نمی‌دونم بین مانی و اون دو دوست همجنسگرا چی گذشته. نمیدونم چرا مانی این اتهامات را نمی‌تونه بپذیره؟!
ولی یه پیشنهاد برای مانی دارم.
آخه مرد مؤمن! شما که اینقدر حساسی و از متهم شدنت متألم شدی، بهتره کلاً بری و یه ازدواج به سبک ایرانی داشته باشی تا دیگه از آینده و از طعن دیگران نترسی!
مانی‌جون! چطور بهت بگم؟! متهم شدن تو نتیجه‌ی طبیعی وبلاگت بود. باید این را بپذیری. بنظر من بجای اینکه دیگران را مجبور کنی که مثلاً بگن شما فاحشه نبودی، باید سعی کنی بهشون بقبولونی که اگه اونها هم توی اون موقعیت تو قرار می‌گرفتن، فاحشه می‌شدن.
اینطوری بهتر به نتیجه می‌رسی؛ مانی‌جان!
البته باید بگم این راهی که تو انتخاب کردی خیلی سخته!
من خودم قائل به این نظریه هستم که«لزومی نداره همه چیز را همه بدونن»
یعنی به زبان ساده‌تر راهی را انتخاب کردم که دردسرش کمتره! یعنی سانسور. ولی باز هم فکر می‌کنم ممکنه شرایطی برام پیش بیاد که شبیه شرایط الآن تو باشه! بنظرم بهتر بود این مشکل را با همه در میان می‌گذاشتی. بیا در آغوش دموکراسی!! اگه مثلاً در مقابل این دو دوست همجنسگرای کذا ۲۰ تا همجنسگرای دیگه بهت می‌گفتن که وبلاگت، همان قبلی،‌خیلی خوبه؛ قبول می‌کردی که اینطوری داغونش نکنی؟
مانی! باز تأکید می‌کنم که بیا و در زمان حال زندگی کن. نگذار «نیم‌بوسه» بمیره. ببین می‌تونی با احیای قلبی برش‌گردونی؟!
یه کمی مقاومت کن!
تو الآن علاوه بر فاحشه بودن به یه گناه بزرگتر یعنی «همجنسباز بودن» متهم هستی. لابد اگه دوستان دگرجنسگرات بهت گفتن که همجنسبازی، میری و به زندگی خودت پایان می‌دی! یه چیزی تو مایه‌های کاری که با «نیم‌بوسه» کردی!
خیلی برات متأسفم!
همین ......

سریال عشق و حال، ورژن ترجمه، اپیزود ۲

خوب من الآن از استخر برگشتم!
جای همه دوستان خالی.
خیلی هم حال داد.
راستش یه مدتیه که قصد دارم یه سری مطالب درمورد بنیان خانواده همجنسگرا را از انگلیسی به فارسی ترجمه کنم و بگذارم توی وبلاگم، ولی حیف که حوصلش نیست!!

حتی از اون مهمتر خیلی‌وقته که می‌خوام زیرنویس فیلم سینمایی Prayers For Bobby را هم به فارسی ترجمه کنم ولی باز حال و حوصلش نیست. وقتش را هم ندارم.
خیلی حیف شد که نمیرسم زیرنویس این فیلم را ترجمه کنم. آخه خیلی فیلم قشنگیه!
اگه تا حالا Prayers For Bobby را ندیدین که باید بگم نصف عمرتون بر فناست. اگر کسی به اینترنت پرسرعت دسترسی نداره بگه که یه کاری براش بکنیم تا بتونه این فیلم را ببینه!
می‌دونید چیه؟! من یه چیزی میگم و شما یه چیزی می‌شنوید. تا این فیلم را خودتون نبینید به زیبایی بی‌بدیلش پی نمی‌برید.
آهای مانی! با تو أم! زودتر این فیلم را ببین! خجالت بکش.:))
چند وقته فیلم دستته؟
هنوز ندیدیش؟
:))

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

یه مقدار هم از پزشکی بدونیم

چند روز پیش که توی پست یه اصطلاح یا یه ناسزا؟ اصطلاح «قاشقی» را توضیح داده بودم یکی از دوستان یعنی احمد کامنت گذاشته بود که:

اگر اینطور باشه خیلی خوب میشه نه؟! تازه طرف دیگه نیازی به رنک مو نداره! موهای بدنش میشه هزار رنگ مثل رنگ گلهای قالی! البته فکر کنم جنس نخ استفاده شده تو قالی تو ضخامت یا ظرافت موها اثر بذاره! حالا کلا چه ربطی داشت؟ راستی وبلاگتو تازه پیدا کردم! نمیدونی چقدر دوندگی کردم!
بذارید یه مقدار درمورد مباحث پزشکی لقاح جنسی توضیح بدم که مثل دوستمون احمد دچار سوء برداشت نشید.
دوستان من! عزیزان دل!
از بین چند میلیون اسپرمی که یه مرد در یک رابطه جنسی از خودش خارج میکنه فقط یه اسپرم شانس ورود به رحم و تشکیل نطفه را داره و بقیه اسپرم‌ها هیچ کاربردی ندارن. البته این موضوع در مورد دوقلوهای غیرهمسان یه کمی تفاوت داره که مهم نیست بهش بپردازیم.
توجه کنید که سیستم تناسلی خانم‌ها طوریه که فقط پذیرای یه اسپرم هست. پس اگر این اسپرم‌ها با پشم قالی مخلوط بشن باز یک عدد پشم شانس همراهی با اسپرم خوش‌شانس را داره و بقیه سرشون بی‌کلاه میمونه.
حالا این مقدمه برای چی بود؟!
برای این بود که بگم یه آدم قاشقی هرچند در تشکیل نطفش پشم هست، ولی فقط یه پشم در این کار شرکت داره و نه چند پشم. پس باز پشم‌های این بنده‌خدا یک رنگ خواهند بود و هزار رنگ نخواهند شد.
به این نکته ظریف، خیلی خوب دقت کنید تا گرفتار اشتباه دوست عزیزمون احمد نشید. یه آدم قاشقی، هرچند هم عزیز، موهای بدنش تک‌رنگه!! چون در انعقاد نطفش یه پشم بوده. حالا این پشم می‌تونه سبز باشه یا قرمز یا صورتی و یا مشکی و یا خرمایی! اما بدنش مثل گل‌های قالی رنگ‌وارنگ نمیشه!
باز هم تأکید می‌کنم که خیلی دقت کنید در اینجور مسائل....

عشق و حال

هوس کردم که امشب دوباره برم استخر....
خیلی خوبه!
وقتی از استخر میام بیرون حس میکنم که کلی انرژی دارم.
دوست دارم یه کم خوش باشم و برم دنبال تفریح!
دوست دارم ....
دوست دارم یه کمی واسه خودم وقت بذارم...

چقدر خوبه

جای شما خالی!
امشب رفته بودم استخر.... خیلی خوش گذشت.
ولی توی راه که داشتم میرفتم، با خودم فکر میکردم که چقدر خوبه این مود وبلاگ‌های بروبچه‌های همجنسگرا تغییر کرده. دیگه خیلی کم میبینی از مسائل مربوط به یک‌سوم میانی بدن بنویسن. بیشتر بچه‌های وبلاگ‌نویس همجنسگرا توی وبلاگ‌هاشون دارن از زندگیشون، از عشقشون، از کارشون، از احساسات پاکشون و خیلی چیزای اینطوری می‌نویسن. از اون جالبتر اینه که خیلی از تحلیل‌های سیاسی و مذهبی و اجتماعی و اقتصادی و ... هم توشون دیده می‌شه و انصافاً چون هرکی درباره اون چیزی که تبحر داره می‌نویسه، اکثر این تحلیل‌ها هم خیلی خوندنی و مشت هستن.
القصه فکر میکنم با این روند، انسان‌های دگرجنسگرا بهتر بتونن احساسات ما را درک کنن. لااقل میبینن که ما هم یه سری آدم‌ها هستیم مثل اونها.
خیلی خوشحالم..... شما چطور؟

عذر خواهی

این پست قبلی یعنی توضیح معنای اصطلاح «قاشقی» با استقبال چشمگیر دوستان روبرو شد. البته وقتی میگم استقبال حالا میتونه از هر نوعی باشه... از تمجید گرفته تا تقبیح.... یه طیف وسیع!

ولی در این بین دوست عزیز پسرك تنها کامنت گذاشته که:
اصلا از پستت خوشم نیومد
بنظرم کمال بی اخلاقی بود
این خودش ترویج اصطلاحات بی ادبانه ای از این قبیله
متاسفم واقعا

خوب در واقع سوء تفاهم شده!
من قصدم از گذاشتن این پست توهین به اشخاص یا آموزش کلمات بی‌ادبانه نبوده. اصلاً من این لغت را تا چند روز پیش حتی نشنیده بودم.
وقتی هم شنیدم تا ۵ دقیقه بصورت بی‌امان می‌خندیدم و تا آخر شب هم هروقت یادش میفتادم هی میخندیدم.
بنظرتون کار بدی بود که شادی خودم را با شما تقسیم کنم؟!
در هر صورت اگر این وسط ناخواسته به کسی توهین شده و یا کلمات بی‌ادبانه ترویج شده، عذرخواهی می‌کنم. امیدوارم که دیگه از این اعمال قبیح از من سر نزنه! خداییش من خیلی بچه مثبت هستم. میبینید که این اصطلاح کذا را هم تو عمرم نشنیده بودم.
خلاصه ...  ببخشید دوستان!

سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۹

یه اصطلاح یا یه ناسزا؟

امروز با یه اصطلاحی آشنا شدم که می‌شه گفت یه فحشه!! ولی از اون فحش‌های مؤدبانه.
:))
شاید تا حالا اصطلاح «قاشقی» را نشنیده باشید، ولی اجازه بدین براتون بگم که از کجا اومده و معنا و مفهومش چیه!
قاشقی، به آدم‌های پشمالو گفته میشه. کسانی که مصداق بارز کلمه‌ی خرس هستن.
حالا چرا به این بندگان خدا چنین می‌گن؟
این اصطلاح یه جورایی به زمان خلقت طرف اشاره داره.
اون زمان که پدر و مادر این بنده خدا داشتن با هم معاشقه میکردن و از بخت بد پدرشون نتونسته درست کنترل کنه و اسپرمشون ریخته روی قالی!
در این گیر و دار برای اینکه این اسپرم حیف نشه، اومدن با قاشق جمعش کردن و در جایگاه مورد نظر ریختنش. حینئذٍ یه مقداری از پشم‌های قالی هم وارد محتویات قاشق شده و در انعقاد نطفه‌ی ایشان شرکت کرده.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....
بچه‌ای که از چنین رابطه‌ای باشه، حتماً کلی پشمالو از آب درمیاد. مگه نه؟؟!
:))

باباجون مشکل خود تویی

یادم میاد سال اولی که اومده بودم دانشگاه، یه جورایی دلباخته یکی از بچه‌ها شده بودم. نمی‌دونم چی شد که همون ترم اول بر حسب یه اتفاق نادر هم‌اتاقش شدم. البته جریان هم اتاق شدن من با اون هم خیلی داستان جالبی داره ولی بنظرم الآن جاش نیست که بگم.
خلاصه یه مدت باهاش هم‌اتاق بودیم و کم‌کم بهش عادت کردیم. کلاً عاشقش شده بودم.
عاشق شوخیاش! عاشق خنده‌هاش.
رفتارش خیلی باعث انبساط خاطر من میشد.
خیلی دوستش داشتم.
از درآغوش کشیدنش احساس لذت بی‌نهایتی می کردم.
گاهی که کنارم خواب بود بهش خیره میشدم و نفس‌هاش را می‌شمردم.
 وقتی می‌رفتم دانشگاه که از سلف‌سرویس غذا بگیرم، غذای خودم را هم با خودم به خوابگاه میاوردم که باهم بخوریم. دوست داشتم که با عشقم باهم غذا بخوریم.
حالا باز کار ندارم که چه جریاناتی اتفاق افتاد و چه بحث‌هایی رد و بدل شد که این دوستمون شک کرده بود من یه جورایی گرایش به همجنس دارم. ولی از همه باحال‌تر این بود که یه روز اومد به من گفت: «تو به فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) نظر داری؟؟! برو توبه کن! برو سرتو بکوب به دیوار؟ آخه این چه کاریه؟ من اگر جای تو بودم میرفتم سرمو میکوبیدم به دیوار»
من هم هاج و واج داشتم بهش نگاه می‌کردم. به من‌ومن افتاده بودم. این اولین باری بود که یکی پی به گرایش من برده بود و منو بخاطرش هم توبیخ می‌کرد.
بهش گفتم: «تو داری اشتباه می‌کنی. چی باعث شده فکر کنی که من به فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) نظر شهوانی دارم؟! بابا تو داری اشتباه می‌کنی. اصلاً اینطوری فکر نکن!»

آخه هرچی فکر می‌کنم یه جای کار می‌لنگید. درسته که فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) بنظر خوش‌تیپ و ناز بود، ولی آخه من نمیتونم در یک آن عاشق دو نفر باشم. خداییش اصلاً تا اون موقع من به فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) بعنوان یک گزینه فکر نکرده بودم.
من سعی کردم بهش بفهمونم که داره اشتباه میکنه. ولی چی می‌تونستم بهش بگم؟؟!
نمی‌تونستم، یا اصلاً روم نمی‌شد که بهش بگم: «تو اشتباه می کنی! من عاشق دلباخته‌ی توأم! نه کس دیگه»
به قول شاعر که میگه: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
کاش می‌تونستم همونجا حرف دلم را بهش بزنم.
با اینکه سالهاست بصورت خودآگاه ازش دوری می‌کنم ولی بعنوان عشق اول دوران جوانی خیلی دوستش دارم. هرچند می‌دونم که اون نمیتونه من و احساساتم را درک کنه.
کاش می‌تونستم آدرس وبلاگم را بهش بدم.

یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹

برای شما متأسفم

چند روز پیش یکی از دوستان دگرجنسگرا با کلی شادمانی از اینکه یه کلیپ از بانو شکیرا بدستش رسیده از من خواست که کلیپش را ببینم.
نشونم داد، البته توضیح داد که این قسمت‌هایی که من ممکنه فکر کنم لباس نداره، در واقع لباس رنگ بدن داره. خلاصه اینکه با علم به همجنسگرا بودن من، کلیپ را به من نشون میداد و وقتی با نگاه بسیار سرد من روبرو شد، سعی کرد با توضیحات خودش کلیپ را جذاب کنه، که البته وضعیت بهتر نشد و بدتر شد.
چند بار حرفش را قطع کردم و بهش گفتم یعنی جداً از این زنیکه لخت و عور خوشت میاد؟؟؟ برات متأسفم!
اون هم کم نمیاورد و هی میگفت: «نگاه کن! عجب بدن فلکسیبلی!»
باز من تأکید می‌کردم که این کلیپ چقدر مسخرس. یعنی اینقدر تحریکت می‌کنه؟! برات متأسفم!
بیچاره خودش را کشت که به من القا کنه این کلیپ کذای خواهر شکیرا خیلی زیباست و من هم با بیخیالی بهش القا کردم که واسش متأسفم. خیلی هم کلیپ بی‌مزه‌ای بود. کلاً طرف سعی کرده بود با اون بدن لخت بیننده را جذب کنه، ولی از لحاظ زیبایی‌شناختی و مفهوم هیچی نداشت.
راستی الآن من دارم به آهنگ هاواناگیلا و یه سری آهنگ از مرحوم «ما یکل جاکسون» گوش می‌کنم. جداً خدا بیامرزه این آقای جاکسون را که آهنگ‌هاش انقلابی بود در موسیقی. لامصب آخه مفاهیم اشعاری که می‌خوند هم خیلی اعتراضی بود.
القصه برام جالب بود که این دوست دگرجنسگرا برنگشت به من بگه: «آخه مفلوک تو خودت مشکل داری. از هرکی بپرسی کلیپ‌های شکیرا چطوره میگه عالیه. اونوقت تو برای من متأسفی؟؟ برو خودتو درست کن. اصلاً برو از دیدن پسرا لذت ببر. تو لیاقت شکیرا را نداری» یا یه چیزی شبیه همین!! ولی خوب نمیدونم محو تماشای شکیرا بود که به حرفهای من جواب نداد یا اینکه فکر نمی‌کرد من مشکلی دارم.
به امید اون روزی که ما همجنسگراهای ایران بصورت بالقوه بتونیم برای دگرجنسگراها متأسف باشیم و نه اونها برای ما. اینجوری خیلی حال میده.

شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۹

لطفاً مراعات کنید

امشب حال کردم یه توصیه‌ی برادرانه به اونهایی بکنم که دستی در وبلاگ‌نویسی دارن، اونم از نوع وبلاگ‌های اقلیت!
خواهش می‌کنم توی بلاگفا وبلاگ ننویسید. هرچند یه سایت وطنیه ولی هم نوشتن توش و هم خوندنش خیلی خطرناکه. اگه برادران سایبری امام عصر (عج) بخوان می‌تونن رد نویسنده و خواننده را پیدا کنن.
حالا اگر هم توی بلاگفا، وبلاگ نوشتید باز گناهش به اندازه این نیست که توی وبلاگتون از Webgozar استفاده کنید، چون این دیگه مشخصاً مال برادران پیرو خط رهبریه و خیلی از مشخصات مراجعین سایت شما را میتونن داشته باشن. به عبارت «اللهم عجل لولیک الفرج» در گوشه بالا سمت چپ صفحه اصلی سایت وبگذر توجه کنید، شبیه عکس زیره:



 این را گذاشتم که از ته دل مطمئن بشین!

اگر خواستید آمار وبلاگتون را داشته باشید بهتون توصیه می‌کنم از sitemeter استفاده کنید، چون امنیت بالایی داره و اطلاعاتش هم دست برادران سایبری نمیفته.

خواهش می‌کنم به این توصیه‌ی برادرانه من توجه کنید، چون توی فضای مجازی اینترنت فقط  امنیت شما به خطر نمیفته، همه‌ی همجنسگراها ممکنه تحت پایش برادران سایبری باشند، پس با یه اشتباه شما ممکنه خیلی‌ها در معرض خطر قرار بگیرن. این طرح عفاف و حجاب تا کی ممکنه ادامه پیدا کنه؟! بالاخره یه روزی سر نیروی انتظامی خلوت میشه و ممکنه بیان سراغ همجنسگراها. خدا را چه دیدید؟

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

ولادت باسعادت

امروز آبدارچی جایی که کار میکنم، با اون لهجه‌ی تابلوی رشتی بهم گفت:
«امروز روز ولادت امام محمد تقی (ع) هستش!! پول بده برم واسه همه بستنی بخرم»

البته من هم آدمیم که خیلی راحت واسه اینجور مرام گذاشتن‌ها دست به جیب میشم. یه جورایی منو شناختن دیگه!! تف به ریا!!
یه اسکناس ناز ۵۰۰۰ تومنی بهش دادم که بره و ۱۵ تا بستنی بخره.
آره!! همشو بستنی خرید و آورد بین همکاران تقسیم کرد.
حین توزیع با خنده به همه و بخصوص کلیه‌ی خانم‌های مجرد اونجا گفت که این بستی را حسین نذر کرده و پول داده!! واسش دعا کنید که حاجتش روا بشه!
البته چون همه میدونن که من مجردم، بهم میگفتن ایشالا شیرینی عروسیت!
من هم توی دلم می‌خندیدم و با خودم می‌گفتم ایشالا با بی‌افم میام اینجا و با هم براتون شیرینی میاریم! هه‌.. هه.. هه!
ولی عجب ولادت با سعادتی بود. مگه نه؟!

سلیقه‌ها فرق دارن

امشب توفیق پیدا کردم که فیلم CRAZY را ببینم!!
خوب بود ولی به پای Prayers For Bobby نمیرسه!!

یه آغوش با محبت

امروز که با مانی و محمد و فرشاد رفته بودیم بیرون، یه سری حرفها زدیم و اینها...
کلی هم جک‌ها گفتیم و خندیدیم
ولی نمیدونم چرا موقع برگشتن یه حس دلتنگی بهم دست داد. البته تو راه به مانی گفتم. اون هم همین حس را داشت. انگار به هردومون این حس دست داده بود.
یه جورایی حس سنگینی داشتیم.
نمیدونم به چه دلیلی بود، اما خیلی دوست دارم یکی را که خیلی دوستش دارم در آغوش بکشم و کمی در کنارش به احساس آرامش برسم. شاید این دل‌تنگی کم بشه!!

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

فلسفه عطر را نفهمیدیم

امروز که داشتم برای خارج شدن از خونه به خودم عطر می‌زدم، مادرم گفت به خودت عطر می‌زنی و بعد میگی زن نمی‌خوام؟!!
آخه چه ربطی داره؟
مگه هرکی عطر بزنه به خودش حتماً می‌خواد بره دختربازی؟! شاید من بخوام برم پسربازی!
آخه چرا عمق مسأله را نمیتونن درک کنن!!
باباجون همجنسگرا یعنی کسی که از جنس مخالف نمیتونه حظ جنسی ببره!

خواب یا بیداری، مسأله این است

ما همجنسگراها علاوه بر اینکه در ایران در اقلیت هستیم، ویژگیهای دیگری نیز داریم که باعث سخت‌تر شدن روند زندگی‌مان می‌شود. اصلاً نمی‌خواهم بگویم که جامعه دارد از این ویژگیها سوء استفاده می کند، پس همه‌اش تقصیر جامعه است و ما گناهی نداریم. نه چنین نیست. ما هم در این تیره‌روزی نقش داریم. بلکه باید گفت نقش‌آفرین اصلی این داستان ماییم.
اینجا من سعی دارم تا به یک سری از ویژگیهای زندگی همجنسگرایان ایرانی بصورت موشکافانه بنگرم، شاید ریشه مشکلات بهتر پدیدار شود.
تا آنجایی که شنیده و خوانده‌ام، همجنسگرایان همه‌جای دنیا، بطور متوسط، از بهره هوشی بالاتری نسبت به سایر اقشار جامعه خویش برخوردارند و این خود بیانگر آن است که هوش هیجانی یا EQ در این افراد پایین‌تر از متوسط جامعه است. به زبان سلیس یعنی همجنسگرایان قدرت درک و یادگیری بالایی دارند، اما روش صحیح زندگی را نمی‌دانند و در تصمیم‌گیری‌های زندگی، کودکانه‌تر از سایر افراد جامعه رفتار می‌کنند.
حال شرایط و ملزومات زندگی زیرزمینی در جامعه ایران را درنظر بگیرید که خود مزید بر علت است، یعنی هرکس پا در ورطه زندگی زیرزمینی بگذارد، لاجرم بسیاری از تجربیات مردم جامعه را ناکارآمد یافته و به فراموشی خواهد سپرد، لذا خود بایستی در یافتن راه و روش صحیح زندگی زیرزمینی بکوشد که این نیز به نوبه خود مستلزم صرف وقت و هزینه بسیار، توأم با اشتباهات فراوان است.
چنین شکل زندگی، عموماً احساس تنهایی و نا‌امیدی را برای فرد به همراه دارد و کم‌کم منجر به از دست دادن اعتماد به نفس نیز می‌شود. ترس از آینده شاید شوم‌ترین ارمغان چنین احساساتی است. چیزی که فرد را وادار به انجام اعمالی شتاب‌زده و نسنجیده برای یافتن کورسوی امید در زندگی آینده می‌کند، غافل از اینکه هر گام اشتباه می‌تواند بار مشکلات را بر دوش او دو صد چندان نماید.
یکی از ابتدایی‌ترین و اساسی‌ترین نیازهای بشر، دانستن روند آشنایی با شریک زندگی است. تصور کنید که دو نفر همجنسگرا با هم ملاقات می‌کنند. ظاهر یکدیگر را پسندیده‌اند و هردو راغب به شروع مرحله Try در روابطشان هستند. حدس میزنم که Try برای دو همجنسگرا چیزی شبیه Engagement یا بقولی نامزدی برای قوم دگرجنسگرا تلقی می‌شود. خوب البته امتحان و آزمایش چیز خوبی است. اما تا زمانی خوب است که باعث آشفتگی بیشتر نشود. چه فایده دارد اگر فرد تمام عمرش در حال Try سپری شود؟؟؟ آیا این درست و معقول است که روابطش بیش از ۶ ماه دوام نداشته باشد؟!
اصلاً آیا کسی می‌داند که فلسفه Try یا نامزدی چیست؟ چه چیزی را باید Try کرد؟
متأسفانه Try کردن در ایران یک کپی‌برداری ناقص از دوران نامزدی است. غافل از آنکه این کار مقدمات خاص خود را طلب می‌کند.
درواقع اگر دو نفر از لحاظ فکری و روحی و احساسی با هم همخوانی ندارند، دیگر لزومی به Try کردن نیست. یعنی قبل از شروع Try بسیاری از مسائل باید برای طرفین حل شده باشد و توافقات بر سر مسائل مورد اختلاف صورت گرفته باشد تا دو نفر بتوانند بگونه‌ای دوران نامزدی خود را شروع کنند. این دوران نامزدی یا Try همان دوران آزمایش طرف مقابل در زمینه مسائل مورد توافق است و شاید دوران دیدن نکات ریز پنهان از نظر در نگاه ظاهری است.
مشخصاً لزومی ندارد دو نفر که هیچگونه اطلاعی از روحیات و علایق یکدیگر ندارند، بصورت شتابزده وارد مرحله Try شوند و باز بصورت شتابزده با مسائلی که از قبل باید برایشان راه‌کار ارائه می‌کردند دست و پنجه نرم کنند. البته نمی‌توان انتظار داشت که قبل از Try، دو نفر به همه‌ی ریزه‌کاری زندگی بیندیشند، لیکن مشخص کردن مواردی همچون:
۱- پوزیشن
۲- جهت‌گیری سیاسی
۳- نوع لباس و آرایش مورد علاقه
۴- نحوه پر کردن اوقات فراغت
۵- برنامه‌ریزی برای تهیه مسکن
۶- کار و منابع تأمین مالی زندگی مشترک و میزان مشارکت طرفین
۷- غذاهای مورد علاقه و یا برعکس ...
۸- دین
۹- شرکت در مهمانی‌ها یا پارتی‌ها
۱۰- نحوه ارتباط با سایر دوستان
۱۱- دیروقت به منزل مراجعه کردن
۱۲- رفتارها و یا سخنان آزار دهنده و یا خوشحال کننده
۱۳- اصول و ارزش‌هایی که پایبندی به آنها بسیار مهم است
۱۴- اعتماد متقابل
۱۵- ورزش‌ها و تفریحات مورد علاقه
۱۶- کتاب‌ها و موسیقی‌های مورد علاقه یا آزاردهنده
۱۷- میزان زمانی که از طرف مقابل انتظار دارید برای شما صرف کند
۱۸- بیماری‌ها
۱۹- عادات خلقی مشخص
۲۰- ویژگیهای مثبت و منفی طرف مقابل
۲۱- سیگار، الکل و مواد مخدر
۲۲- شرایط خانواده و بستگان طرفین
.....
وامثال اینها بسیار ضروری است، زیرا مرحله Try در واقع مرحله آزمودن صدق گفتار طرف مقابل در عمل است و نه مرحله یافتن مشکلات و چاره‌اندیشی برای آنها. تصور کنید که یک نفر از طرفین مقید به دین و دیگری ضد دین باشد و چون در آن اطراف کس دیگری برای دوستی نبوده، لاجرم این دو به دوستی و Try تن می‌دهند. حال اگر مرزها قبلاً مشخص نشده باشد، ممکن است سر زدن یک شوخی کوچک از یکی از طرفین باعث قهر کردن طرف مقابل و از هم پاشیدن بنیان دوستی گردد، درصورتی که ممکن بود چنین اتفاقی نیفتد و یا با علم به چنین مسأله‌ای دوستی بطور کلی شکل نمی‌گرفت تا غم حاصل از شکست در Try باعث افزونگی اندوه نشود. و قس علی هذا برای مواردی همچون مسکن و درآمد و سوء اعتماد و ...
هرچند فیلم Wrecked از لحاظ کیفی چندان فیلم قوی و خوش‌ساختی نیست ولی بعلت اهمیت مضمون فیلم و ارتباط آن با موضوع بحث توصیه میکنم بخشی از مشکلات زندگی یک زوج همجنسگرا را در این فیلم پیگیری کنید، و بدانید که مشکلات یک زوج همجنسگرای ایرانی شاید فراتر از موارد مطرح شده در این فیلم است.
البته موضوع دیگری که متأسفانه در مورد همجنسگرایان ایران چندان قابل استفاده نیست، همانا بهره‌گیری از تجربیات دوستان و آشنایان طرف مقابل است. که خوب بعلت زیرزمینی بودن زندگی همجنسگرایان در ایران، چندان محلی از اعراب ندارد.
فعلاً تا اینجا دست نگه می‌دارم تا نظرتان را راجع به این پست بدانم. شاید بعضی از جملات و مفاهیم را مبهم و گنگ بیان کرده باشم.

یکشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

تنوع‌طلبی! خواسته یا ناخواسته؟

دیروز مانی داشت به من میگفت که مردان کلاً تنوع طلب هستند و در این بین ما همجنسگراها هم بدتر!! می‌دونید؟ این برداشت مانی بود از حرفهای من که می‌گفتم خیلی بده توی ایران زندگی یک زوج همجنسگرا بیشتر از یکی دو سال نمیتونه دوام داشته باشه و اگر یه زوجی توی ایران ۳ سال زندگی مشترک داشته باشن یعنی یه جورایی زوج موفقی هستن.
البته شاید این برداشت مانی درباره عده‌ی معدودی از همجنسگراهای ایرانی صحیح باشه، ولی بنظر من اکثر همجنسگراهای ایرانی دنبال یک دوستی پایدار هستند و اینکه چنین دوستی توی ایران یا شکل نمیگیره و یا خیلی ناپایداره دلایل زیادی داره.
یکی از دلایلی که فکر می‌کنم در این بحث مؤثر هست موضوع حساس بودن همجنسگراهاست. بگذارید دقیقتر بگم، ما همجنسگراها عموماً آدم‌های باهوشی هستیم ولی تحملمون کمه، خیلی مغرور هستیم و از همه بدتر روش درست زندگی مشترک را بلد نیستیم. 
اینها باعث میشه که کوچکترین مشکلات زندگی برای ما تبدیل به معضلات بزرگ بشه. کسی که شاید تا ۶ ماه پیش برای درآغوش کشیدنش بال‌بال میزدیم الآن تبدیل میشه به کسی که موی دماغمونه و اصلاً حوصلش را نداریم. حالا این وسط یکی هم توی زندگی ما دو نفر پیدا میشه. خوب خیلی ساده است که از شر این دوست سابق و دشمن خونی کنونی خلاص بشیم و با یکی دیگه بپریم.
بنظر من اینطور زندگی‌کردن از سنخ تنوع طلبی نیست. میدونید چیه؟ توی زندگی پدر و مادرهای ما هم شاید خیلی مواقع پیش میومده که طرفین نمیتونستن همدیگه را درک کنن. خوب اون موقع دوستان و اطرافیان و رسانه‌ها بهشون کمک می‌کردن که مشکلات کوچکشون را خیلی زود حل کنند و نگذارند که به معضلات اساسی تبدیل بشن.
من فکر می‌کنم تا یک لایف استایل درست و حسابی برای ما همجنسگراها تعریف نشه، رخ دادن چنین اتفاقاتی خیلی هم دور از انتظار نیست. البته باید تأکید کنم که شاید بخش کوچکی از مشکلات یک زوج همجنسگرا محدود به اتاق خواب باشه و الباقیش به زندگی اجتماعی، کار و اشتغال، مسافرت و تفریح، دوستی با سایر افراد جامعه، مسکن، ادامه‌تحصیل، تعهدات اخلاقی و امثالهم ربط داشته باشه.
من سعی می‌کنم که اون چیزهایی را که خوندم و شنیدم با اون چیزهایی که فکر می‌کنم به ما ایرانیها خیلی ربط داره روی هم بریزم و هرچی شد توی وبلاگم بیارم. ولی خیلی دوست دارم اگر کسی نظری یا پیشنهادی داره بهم بگه، چون همه‌چیز را همگان دانند.
بنظر شما توی ایران چه چیزهایی زندگی یک زوج همجنسگرا را تهدید میکنه؟ بیاید از همون مرحله آشنایی و try شروع کنیم!

خانواده

خیلی حس خوبی داره وقتی یک راز را با خانواده در میان میگذاری و اونها هم درکت میکنن.
نمیدونم بهتر بود خیلی زودتر این حرف را به خانواده‌ام گفته بودم یا الآن بهترین زمانه!!
در هر صورت حس خوبی دارم.
از اینکه به من اعتماد داشتن و اینکه برعکس خیلی از تصورات من را طرد نکردن.
آدم احساس سبکی میکنه!

قایم‌باشک

شاید خیلی از ماها با شنیدن کلمه قایم‌باشک یاد روزهای خوش زندگیمون بیفتیم. روزهایی که احتمالاً بهترین دوران زندگیمون بود. چون به نوعی هیچ چیز از دنیا نمیفهمیدیم و خوش بودیم.
راستش امشب پس از صحبت با مانی به این نتیجه رسیدم که هرچی از یه لایف‌استایل آرمانی برای همجنسگراها توی کتاب‌های غربی خوندم اینجا بنویسم.
من ترجیح میدم که لایف‌استایل مورد نظر خودم را بنویسم، شاید دوستان همجنسگرا، دگرجنسگرا یا دوجنسگرا و یا غیره (منظورم از غیره آدم‌های علاف و بیکاره) نقدی داشته باشن که بتونه به بهتر شدن دید من نسبت به زندگی کمک کنه!!
الآن هم با یه جمله کوتاه شروع می‌کنم!
من از زندگی دزدکی و شبیه بازی قایم‌باشک خوشم نمیاد، یعنی متنفرم. دوست دارم با اونی که با من زندگی میکنه کاملاً روراست باشم.
از همه‌ی اونهایی که این پست را دارن میخونن میپرسم که آیا این نظر مشکلی داره؟

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

ما هم مثل اونهاییم

داشتم به وبلاگ‌هایی که سرزده بودم فکر می‌کردم. داشتم فکر می‌کردم که ما هم مثل دگرجنسگراها فکر می‌کنیم.
هیچ فرقی هم نداریم. اونها تصور می‌کنند که ما همجنسگراها فقط به یک‌سوم میانی بدن فکر می‌کنیم و ما هم همین تصور را در رابطه با اونها داریم.
کاش لااقل ما میتونستیم به انسانها، اونطوری که واقعاً هستند، فکر کنیم. خیلی بده که ما اینهمه توی وبلاگ‌هامون درباره دل خونمون از تصورات نادرست دگرجنسگراها نسبت به خودمون می‌نویسیم ولی وقتی نوبت به ما میرسه که قضاوت کنیم اصلاً یادمون میره که  نباید توی قضاوت تندروی کنیم.


توی پستی که درباره آلن تورینگ نوشته بودم یکی از دوستان نقطه‌چین کامنت گذاشته که «..ای بابا برای دگرجنسگراها اول مسائل زیرشکمی مهمه بعد علم و دانش!!..»
واقعیت اینه که نه!! دگرجنسگراها فقط به مسائل یک سوم میانی بدن فکر نمی‌کنند. اونها فقط دچار توهم «خود محق انگاری» شدن و در همیشه تاریخ، بهترین راه محکوم کردن طرف مقابل این بوده که اون را به هوسبازی محکوم کنند. اونها چون خودشون از همجنسگرایی متنفر هستند سعی کردند ما را به هوسبازی و بی‌بندوباری منتسب کنند و ما هم کورکورانه داریم از اونها تقلید می‌کنیم. بنظرم توی این جنگ محکوم کردن طرف مقابل، این خود ما هستیم که شکست می‌خوریم!! و مغلوب میشیم. بهتره که با دقت و ظرافت بیشتری با مسأله برخورد کنیم. 
بهتره بجای تهمت زدن به طرف مقابل سعی کنیم واقعیت خودمون را بهش بقبولونیم. اینطوری بهتر نیست؟ بیاید واقعی برخورد کنیم که در بین همجنسگراها هم آدم‌های هوس‌باز هست، ولی تعداد افراد خوب ما بیشتر از آدم‌های رادیکالمونه. خوب چرا این واقعیت را به دگرجنسگراها انتقال ندیم؟؟  چرا باید توی یه سیکل معیوب تهمت زدن به طرف مقابل بیفتیم که نه فایده‌ای داره و نه زجر ما را کم میکنه؟!
سعی کنیم مبارزمون را سازنده کنیم. اینطوری از خودمون هم انرژی کمتری می‌گیره.

قضاوت، کردن یا نکردن!! مسأله این است

دوست دارم اینجا بگم سلام!! عیبی داره؟
این جمله‌ی پایین را حین وب‌گردی یه جایی توی یه سایت راهنمای برنامه‌نویسی پیدا کردم.

" Don't judge those who try and fail, judge those who fail to try "

فکر کردم که زندگی همه‌ی ما شبیه یه برنامه‌ی C میمونه!! اگر تلاش کنیم و fail بشه باز امید هست که درست بشه، پس تلاش می‌کنیم، ولی اگه fail کنیم از تلاش، اون موقه است که دیگه نمیشه کاری کرد. مگه نه؟!

چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

در کدام زمان زندگی می‌کنیم؟؟

دیروز با یکی از استاد‌هام رفتیم پیش یکی دیگه از اساتیدم. حرف‌های قشنگی زد. یکیش این بود که گفت:
ما شرقی‌ها و بخصوص ایرانیها به دو دسته‌ی عمده تقسیم میشیم. یک عده که همیشه در غم و حسرت اتفاقات گذشته هستند و به نوعی همیشه در گذشته زندگی می‌کنند. یک عده هم که همیشه نگران آینده هستند و دائماً در آینده زندگی می‌کنند. و این وسط هیچکس نیست که از زمان حال استفاده کنه و از زندگی‌کردن در زمان حال لذت ببره. خیام برعکس جوی که در جامعه وجود داره که یه آدم عیاش بوده، خیلی هم آدم با فهم و شعور و نکته‌سنجی بوده و شاهدش هم همه‌ی اون کارهای ریاضی و ستاره‌شناسیه که به انجام رسونده بود. خلاصه خیام اون قدیم‌ها به این اشتباه ما ایرانیها پی برده بود و براش یه شعر سروده که الحق و والانصاف گویای مطلبه.
از دی کـــه گـــذشت هیچ ازو یــاد مکـــن
فردا کـــــه نیامـــده ست فریاد مکـــــــــن
بر نامـــده و گـــذشته بنیــــــــــاد مکـــــن
حالـــی خوش بـــاش و عمر بر باد مکــن
البته منظور خیام این نبوده که از گذشته عبرت نگیر و برای آینده برنامه‌ریزی نکن، بلکه می‌خواسته این را برسونه که اگه همش بخوای در حسرت گذشته باشی و از آینده بترسی یهو میبینی عمرت گذشته و هیچ کاری نکردی!! هر چیزی در حد اعتدالش خوبه و زندگی هم اینقدر با ارزشه که باید حال را دریابی.

ازاین صحبت‌های استادم اونقدر به شعف اومده بودم که میخواستم بهش بگم «۱۰ روز پیش همین مفهوم را می‌خواستم به یه دوست همجنسگرا به نام مانی آذری انتقال بدم ولی نتونستم کلماتی به این زیبایی پیدا کنم»
البته من حرفم را خوردم و چیزی نگفتم، ولی واقعاً عجب زیبا گفته بود.
راستی یه جمله‌ی زیبا هم در زبان انگلیسی هست که میگه:
Yesterday is a history, tomorrow is a mystery, today is a gift!!
دوستان در فکر آینده بودن خوبه ولی بیاید حال را دریابیم و غم گذشته‌ها را هم نخوریم.

سه‌شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۹

خداییش حیف نبود؟

چند روزی بود که داشتم به آلن تورینگ فکر می‌کردم.
آدم خیلی باهوش و تأثیرگذاری بوده. 
درباره هوش و استعدادش هرچی بگم کمه. احتمالاً اگر بیشتر از ۴۱ سال زندگی میکرد علم ریاضیات و کامپیوتر را منفجر می‌کرد.
ببینید توی ویکی‌پدیا درباره مرگ اون چی نوشتن:
در سال ۱۹۵۲| به صورت اتفاقی همجنس‌گرایی وی کشف گردید. در آن سال‌ها همجنس‌گرایی در بریتانیا جرم و بیماری روانی شناخته می‌شد. در دادگاه طبق قانون مخیر شد بین زندان و اخته‌گی شیمیایی یکی را انتخاب کند ؛ که وی دومی را انتخاب کرد . به دنبال این حادثه تمام تضمین‌های حفاظتی که وی داشت لغو گردید و از ادامه کار وی بر روی پروژه‌های رمزنگاری ممانعت به عمل آمد . تزریق مواد شیمیایی برای یک سال ادامه یافت و عوارض جنبی بسیاری از جمله رویش پستان‌ها برجای گذاشت.
در ۸ ژوئن ۱۹۵۴ کارگرخانه جسد او را پیدا کرد ؛ روز قبل او در اثر سم سیانید جان سپرده بود ، ظاهرا بخاطر سیب نیم خوردهٔ سیانیدی که در کنار تختش بود . بسیاری بر این باورند که مرگ او عمدی بوده ، اما مادر او اعتقاد داشت که مرگ او حادثه‌ای بوده که بدلیل بی دقتیش در نگهداری از مواد شیمیایی رخ داده ست . کالبدشکافی علت مرگ را مسمومیت با سیانور یافت و پلیس مرگ را خودکشی اعلام کرد.
واقعاً حیف نبود؟؟ راضی شدین از اینکه یه دانشمند را کشتین؟؟
این هم حاصل زیاده خواهی یک عده دگرجنسگرا!!
آخه مگه چه گناهی کرده بود؟ 
مگه ما همجنسگراها چه گناهی کردیم که باید بخاطر شما دگرجنسگراها وانمود کنیم که خودمون نیستیم؟؟

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

ما همه‌جا صدا می کنیم

من راستش اصلاً از فوتبال خوشم نمیاد، ولی دیشب همینطوری داشتم CNN نگاه می‌کردم. بعد از بازی که اصلاً نمیدونم نتیجش چی بود، انگار آمریکایی‌ها خیلی خوشحال شدن و ریختن توی خیابون.
جالب بود که مجری (اسم و فامیلش ایرانی بود ولی یادم نمیاد) توی ارتباط مستقیم با واشنگتن‌ از خبرنگار اعزامی پرسید که وضع خیابون‌های واشنگتن چطوریه و اینها.
یه چیزی از خبرنگاره شنیدم که یهو گوشم تیز شد. کلی حال کردم. اگه گفتین خبرنگار چی گفت؟؟؟
چه درست حدس زده باشین و چه نادرست من میگم.

هرکی از راه میرسه نظر میده

توی وبلاگ مانی دیدم انگار یک نفر کامنت گذاشته و گفته:
خواهر من کارشناس ارشد مهندسي ژنتيک گرايش بيو تکنولوژي است، يکبار که در مورد اين حرف شيرين عبادي که گفته بود همجنسگرايان گناهي ندارند چون خدا اينگونه خلقشان کرده (يعني ژنتيکي نه محيطي) با وي صحبت مي کردم، مي گفت تعداد بسيار کمي از همجنسگرايان از بدو تولد دچار چنين حالتي اند که اين هم ربط مستقيم به ژن ندارد بلکه تأثير مسائل محيطي بر روي مادر حامل جنين يا پدر حامل اسپرم است؛ ماني جان ميداني باقي همجنسگرايان چگونه دچار چنين گرايشي شدند؟ کمياب شدن عده کم شايد يعني انحطاط تربيتي بخش بزرگي از انسان ها و شايد يعني از بين رفتن مهمترين کانون شکل دهي باورهاي يک کودک (خانواده) در آينده!!!
و البته متأثر شدم که چرا مانی اونهمه جوابیه نوشته واسه ایشون ولی به این یه قسمت جوابی نداده. بر خودم فرض دونستم که این بحث دوستمون را در دو قسمت تحلیل کنم و بهش پاسخ بدم تا شبهه‌ای باقی نمونه!!

اول اینکه ما تا حالا هرچه کتاب و مقاله علمی خونده بودیم می‌گفت که تا حالا دانشمندان نتونستن ژن خاصی پیدا کنن که مستقیماً در همجنسگرا یا دگرجنسگرا شدن نقش داشته باشه. این به معنی  وجود یا عدم وجود چنین ژنی یا ژن‌هایی نیست، این به معنی عدم توانایی علم در توجیه دقیق علت گرایش جنسی همجنسگراهاست. علاوه بر این متوجه باشید که وقتی هیچ ژن یا ترکیب ژنی تا کنون بعنوان مسئول مستقیم همجنسگرا یا دگرجنسگرا شدن شناخته نشده پس چطور میشه گفت که فلانی بخاطر دلیل ژنتیکی همجنسگرا شده و اون یکی علت ژنتیکی نداشته و بکمک اون درصد درآورد. لطفاً من بعد گزاره‌های علمی را با عینک دین نگاه نکنید.
ضمناً آیا شما فکر می‌کنید که خلقت خدا فقط مربوط به ژن است؟ دینتان خیلی پیشرفت کرده؟!!  آیا خدا  جایی گفته که من فقط با چیدمان ژن‌های کروموزوم‌ها کار دارم و بقیش گردن خودتون ای انسانها؟!! 
یک مقدار واقع بینانه به قضیه نگاه کنید. اینکه ترکیب و چیدمان ژن‌ها چطور بشه هم به عوامل محیطی بستگی داره. اینکه اصلاً والدین ما با هم بخوابن هم به عوامل محیطی بستگی داره. اصلاً اینکه ما زنده میمونیم و بدنیا میایم هم به عوامل محیطی بستگی داره. اینکه شخصیت ما در کودکی چطوریه (مثلاً نرم‌خو، بدخو و...) هم به عوامل محیطی قبل از تولد بستگی غیر مستقیم داره. اینکه قیافه‌ی ما چه شکلی میشه هم به عوامل محیطی بستگی داره. از طرفی یه سری چیزهایی مثل افسردگی میتونه علاوه بر عوامل محیطی جنبه وراثتی داشته باشه. و قس علیهذا در مورد هر چیز دیگه‌ای که یا مستقیم و یا غیرمستقیم به عوامل محیطی بستگی داره. اونوقت بنظر شما اگر یک نفر بدون اینکه خودش بدونه همجنسگرا بشه گناهی کرده؟؟! من نمی‌خوام تمام گناه‌ها را به گردن خالق متعال بندازم ولی خواهش می‌کنم در جایی که اطلاعات ندارید سعی نکنید بصورت کورکورانه از تفاسیر من درآوردی علمای اعلام طرفداری کنید. متوجه باشید که علم هنوز نتونسته با قاطعیت بگه که مثلاً فلان کار باعث همجنسگرا شدن میشه، پس چطور میشه از اون جلوگیری کرد؟ چطور میشه همجنسگرایی را به تربیت خانوادگی ربط داد؟
فراموش نکنید که خیلی از ما همجنسگراها از جمله خود من یه زمانی آخوند مسلک بودیم. یه زمانی فکر می‌کردیم که احساسات همجنس‌خواهانه گناهی از جانب ماست. به هزار جور مناسک معنوی متوسل شدیم تا شاید تغییر کنیم.
یه چیز دیگه هم اینه که در هیچ‌کجا گزارشی مبنی بر اینکه کسی تونسته گرایش همجنسگرایی را عوض کنه ندیدم و اگر کسی پیدا کرد و به من داد خیلی خوشحال میشم. آخرین کارهایی که توی دنیا انجام شده (در بعضی از کلینیک‌های آمریکا) اینه که به اونهایی که بخاطر اعتقادات دینی از همجنسگرایی خود شرمنده‌اند کمک کنند که از آمیزش با جنس مخالف متنفر نباشند و یه جورایی قورباغه را قورت بدهند!!
یه روانشناس به من میگفت که کلاً تغییر پروفایل جنسی مردان (یعنی مثلاًتغییر روش‌های نزدیکی) در روانشناسی خیلی کار سختیه تا چه رسد به اینکه از طرف بخوای Orientation یا گرایش خودش را عوض کنه.


نکته‌ی دومی که می‌خوام متذکر بشم اینه که حالا ما یه سری همجنسگرا داریم که به هر دلیلی اینطوری شدن و همونطوری که در بالا گفتم علم نمیتونه تغییرشون بده. تازه علم نشون داده که میانگین ضریب هوشی همجنسگراها بیشتر از دگرجنسگراهای جامعه است، این هم یکی به نفع ما!! بیاید یه کم واقع‌گرا و یه ذره پراگماتیست باشیم. الآن می‌خواید چکار کنید. آیا راضی میشید که ما بخاطر شما و علایقتون زجر بکشیم؟ میشه ما را به حال خودمون ول کنید؟؟
جدی دارم میبینم که هرکی از راه میرسه راجع به ما همجنسگراها اظهار نظر میکنه الا خودمون. بابا آیا خیلی انتظاره که ازتون بخوایم ما را به حال خودمون ول کنید؟

یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

آخیش! راحت شدم

بالاخره به مادرم گفتم
حالا باید ببینم نظر اون چیه!
ترجیح میدم پای عواقب این کارم وایسم تا اینکه یک عمر با ترس و در خفا زندگی کنم!!

شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۹

بالاخره به سواد من گیر دادن

یه بنده خدایی با توپ پر، دیشب اومده و کلی برای من کامنت گذاشته!!
مثلاً کامنت گذاشته که تو اینقدر بیسوادی که نمیدونی همجنسگرایی بیماری نیست که اصلاً کسی براش درمان پیدا کنه.
خوب واسه من یه کمی سنگینه که یکی بیاد از ورای کوه‌های غرب کشور اون هم با این ادبیات به من بگه بی‌سواد. اصلاً فکرش را که می‌کنم می‌بینم یه کم که نه بلکه خیلی سنگینه. حالا نمیدونم خودش چقدر درمورد همجنسگرایی کتاب خونده، ولی همینجا از هرکس که کتابی درمورد همجنسگرایی به زبان فارسی داره، البته کتابی که یه حرفی بیشتر از چند تا داستان اروتیک یا یه سری شعر غمناک داشته باشه، خواهش می‌کنم به من معرفی کنه.