یادم میاد سال اولی که اومده بودم دانشگاه، یه جورایی دلباخته یکی از بچهها شده بودم. نمیدونم چی شد که همون ترم اول بر حسب یه اتفاق نادر هماتاقش شدم. البته جریان هم اتاق شدن من با اون هم خیلی داستان جالبی داره ولی بنظرم الآن جاش نیست که بگم.
خلاصه یه مدت باهاش هماتاق بودیم و کمکم بهش عادت کردیم. کلاً عاشقش شده بودم.
عاشق شوخیاش! عاشق خندههاش.
رفتارش خیلی باعث انبساط خاطر من میشد.
خیلی دوستش داشتم.
از درآغوش کشیدنش احساس لذت بینهایتی می کردم.
گاهی که کنارم خواب بود بهش خیره میشدم و نفسهاش را میشمردم.
وقتی میرفتم دانشگاه که از سلفسرویس غذا بگیرم، غذای خودم را هم با خودم به خوابگاه میاوردم که باهم بخوریم. دوست داشتم که با عشقم باهم غذا بخوریم.
حالا باز کار ندارم که چه جریاناتی اتفاق افتاد و چه بحثهایی رد و بدل شد که این دوستمون شک کرده بود من یه جورایی گرایش به همجنس دارم. ولی از همه باحالتر این بود که یه روز اومد به من گفت: «تو به فلانی (هماتاقی دیگرمان) نظر داری؟؟! برو توبه کن! برو سرتو بکوب به دیوار؟ آخه این چه کاریه؟ من اگر جای تو بودم میرفتم سرمو میکوبیدم به دیوار»
من هم هاج و واج داشتم بهش نگاه میکردم. به منومن افتاده بودم. این اولین باری بود که یکی پی به گرایش من برده بود و منو بخاطرش هم توبیخ میکرد.
بهش گفتم: «تو داری اشتباه میکنی. چی باعث شده فکر کنی که من به فلانی (هماتاقی دیگرمان) نظر شهوانی دارم؟! بابا تو داری اشتباه میکنی. اصلاً اینطوری فکر نکن!»
آخه هرچی فکر میکنم یه جای کار میلنگید. درسته که فلانی (هماتاقی دیگرمان) بنظر خوشتیپ و ناز بود، ولی آخه من نمیتونم در یک آن عاشق دو نفر باشم. خداییش اصلاً تا اون موقع من به فلانی (هماتاقی دیگرمان) بعنوان یک گزینه فکر نکرده بودم.
من سعی کردم بهش بفهمونم که داره اشتباه میکنه. ولی چی میتونستم بهش بگم؟؟!
نمیتونستم، یا اصلاً روم نمیشد که بهش بگم: «تو اشتباه می کنی! من عاشق دلباختهی توأم! نه کس دیگه»
به قول شاعر که میگه: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
به قول شاعر که میگه: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
کاش میتونستم همونجا حرف دلم را بهش بزنم.
با اینکه سالهاست بصورت خودآگاه ازش دوری میکنم ولی بعنوان عشق اول دوران جوانی خیلی دوستش دارم. هرچند میدونم که اون نمیتونه من و احساساتم را درک کنه.
کاش میتونستم آدرس وبلاگم را بهش بدم.
اوم.. فکر نمی کنم بشه سر این پست چیزی به غیر از آرزوی رسیدن به معشوقو گفت ..
پاسخحذفامیدوارم یه روزی که خیلی دور نیست کنار اونی که دوستش داری و دوستت داره آروم بگیری :-)
خب من بلاگ اسپوت بلد نیستم کار کنم و نمی دونم چطور میشه زیر نظرت جوابتو بدم .. واسه همین جولو پلاسمو بلند کردم پاشدم اومدم تو وبلاگ خودت :))
پاسخحذفعزیزم ، تا احساس نداشته باشی معنی احساسو نمی فهمی .. وقتی می گی کامنتام ته احساسه مشخصه خودت درسته احساسو قورت میدی .. :-)
ضمنن ، مطالبی که از روی احساس نوشته شده باشن رو احساس هم تاثیر می ذارن .. پس وقتی من حس می کنم نوشته هات پر شورن یعنی صاحب نوشته ها اونا رو پر شور نوشته ..
وای چقدر استدلال سختی بود ، گلوم خشک شد :))
مرسی حسین جون ، چشم به خاطر تو می خندم .. :-) خوبه ؟ .. :-)
فکر نمیکنی این حرفش از روی عمد بوده؟..شاید خودش متوجه احساسی که بهش داشتی..شده بوده و البته از روی غرور احمقانه و احساس کار درست بودنی که خیلی از استریت ها در برخورد با یه جی دارن بهش دست می داده می خواسته بگه..من حوری بلورین تن سیمین ساق فاحشه خونه ای که اون بالا هستو ول نمی کنم..واسه یه معصیت بزرگ که عرش و فرش و همه چیه خدا رو می لرزونه..
پاسخحذفشایدم طرف خودش جی بوده و یه جورایی دچار دوگانگی..و با این حرفش میخواسته مثلا آروم شه..
کیا