جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۲

در خارجه، چگونه گی باشیم؟

همونطوری که قدیمیا گفتن گذر پوست به دباغ خونه میفته من هم میخوام بگم که گذر گی‌های ایرانی به خارج میفته. لهذا صلاح را در این میبینم که برای اون دسته از دوستانی که دوست دارن زندگی بدون دغدغه‌ای را در خارج از ایران شروع کنند یه سری تجربیات را بیان کنم. بخصوص بعد از این رد صلاحیت اخیر توسط شورای محترم نگهبان، حدس میزنم خیلیا یه جور حس «کون لق مملکت، ولش کن بریم یه جای بهتر» بهشون دست داده :))

خوب من بخاطر اینکه ایام مقارن است با ایام گی‌پراید (Gay Pride) ترجیح میدم با این پدیده‌ی بلاد کفر شروع کنم که برای من خیلی باحال بود :)
پارسال که برای اولین بار رفتم گی‌پراید شرکت کنم، دیدم عجب دنیای کوچیکی! خیلی از اونهایی که توی وبسایتها با هم تعامل داشتیم (حالا یا اونا ما را قهوه‌ای کرده بودن یا ما اونها را ) همونجا توی گی‌پراید هستند. حالا نمیدونم اونها منو شناختن یا نه! حتی نمیدونم آیا از بین اون پروفایل‌های بی‌عکس که از من جواب چرت گرفتن یا بلاک شدن هم اونجا منو دیدن و شناختن یا نه!

پس نکته‌ي اخلاقی اول چی؟
در خارجه از قهوه‌ای کردن و بی‌ادبی در سایتها پرهیز کنید که اگر همونها را توی گی‌پراید دیدین،‌ از خجالت آب نشین :))

اینو داشته باشید تا چیزهای دیگه را هم در پستهای دیگه مطرح کنم. راستی اگر سؤالی دارید که بتونم بهتون جواب بدم (راجع به هر چیزی بالاخص همین زندگی در خارج) بپرسید که قبل از همه به سؤالتون جواب بدم.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۲

آیا اینها درگ‌کوئین هستن؟

با سلامی چو بوی خوش نیمه‌ي اردیبهشت :)
شرمنده که باز مشغول دوست‌پسر و درس و مقشها هستیم و فرصت نمیشه به وبلاگ‌نویسی دل بدیم!
من یه ویدیو دیدم از یک جفت دوست پسر که خیلی جلف بازی در آوردن توش! ایشششش!
میخوام بدونم شما میدونید به این تم چی میگن؟
آیا اینها Drag Queen  هستن یا یه اسم دیگه داره؟

پنجشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۲

لطفاً گوسفند نباشید

امروز به صورت خیلی اتفاقی یکی از برنامه‌های پرگار تلویزیون بی‌بی‌سی را دیدم. یادمه همون موقع که پخش شده بود یک سری از وبلاگ‌نویس‌ها نسبت به اون اعتراض کرده بودن. 
چیزی که خیلی ذهنم را مشغول کرده اینه که این خانم «شادی امین» چرت و پرت بلغور میکنه. دیوانه است این بنده خدا. بنظرم قبل از برنامه‌ی پرگار قرص‌هاش را نخورده. یعنی اگر کسی هیچ چیزی هم راجع به همجنسگرایی ندونه با گوش کردن حرفهاش میتونه کلی تناقض و چرت و پرت پیدا کنه.

من اگر جای «ساقی قهرمان» بودم از همون ده دقیقه‌ی اول برنامه را ترک میکردم. 

همینجا از تمام کسانی که قصد دارن از حقوق همجنسگراها دفاع بکنن خواهش میکنم که لطفاً گوسفند نباشید. یک کم مطالعه کند و فکر کنید قبل از حرف زدن. اینطور مهمل‌بافی درواقع دفاع نیست بلکه داغون میکنه ماها را :(

برنامه‌ی پرگار را میتونید در اینجا ببینید.

چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

رابطه‌ی جنسی محافظت شده

این سایت اطلاعات جالب و مدونی راجع به رابطه‌ی جنسی محافظت شده و راه‌های جلوگیری از انتقال ویروس HIV داره.
متأسفانه توی ایران در این رابطه هیچ نهادی موظف به اطلاع رسانی نیست. اصلاً شاید دوست دارن همجنسبازها ایدز بگیرن و کم‌کم نسلشون جمع بشه. البته توی این خارجش هم که اطلاع رسانی هست باز من میبینم خیلی ها اطلاعات دقیقی راجع به سلامت و ایدز و این بحثها ندارند، چه برسه به داخل ایران که هنوز بحثها سر «آمرزش لواط» و «همجنسگرایی ناخواسته» هست. هنوز کلی راه داریم تا به یه جامعه‌ی قابل قبول برسیم.

من لینک سایت را اینجا گذاشتم که خودم هر از چند گاهی بیام و بخونم و چیزهایی که احیاناً یادم رفته باز برام مرور بشه.
امیدوارم برای شما هم مفید و قابل استفاده باشه :)

با تشکر از برادر همجنسباز وارطان که با معرفی Crazy Sam من را به وبسایت مذکور رسوند.

خواهشاً نگید چرا فارسی نیست، خوب کونش نبود ترجمه کنم! :))

آمرزش لواط و همجنسگرایی ناخواسته

جونم براتون بگه که بله!
من داشتم توی آمارهای وبلاگم غور میکردم و رفتم سراغ کلمات کلیدی جستجو شده که به وبلاگ من منتهی شدن.
یکی از عبارتهای جستجو شده «آمرزش لواط» بود!
یعنی هنوز فکم بازه! نمیدونم بخندم یا فقط باید تعجب کنم. اون حاجی که اینو چک کرده و به وبلاگ من رسیده چی به سرش اومده؟ لابد یه نوجوانی بوده که از سر بازیگوشی با لذت لواط آشنا شده و حالا از سر پشیمانی اومده که ببینه آیا بخشیده میشه یا نه =)) که خوب فکر میکنم در این صورت وبلاگ من بیشتر منحرفش کرده!
یا شاید هم یه پیرمردی بوده که یه عمر تو کار لواط‌فروشی بوده و حالا که آفتاب لب بام شده اومده تا توبه و انابه کنه و ببینه چی باید کفاره بده تا بهشت براش مسجل بشه. 
علی ای حال هرکی که بوده با این جستجوش به کاهدون زده چون من یه پستی داشتم راجع به «آموزش لواط» و نه «آمرزش لواط». اینا دو تا مفهوم کاملاً متضاد هستند.

مطلب بعدی هم راجع به اون کسی هست که عبارت «همجنسگرایی ناخواسته» را جستجو کرده و به وبلاگ من رسیده! یه مؤمنی مراماً به من بگه این همجنسگرایی ناخواسته دیگه چه صیغه‌ای هست؟ مگه مثلاً اونی که زن هست یا اونی که مرد هست یا اون گاو یا اون درخت و صندلی خودشون خواستن که اینطوری باشن؟ خوب هرکی همجنسگراست، هست دیگه! خواسته و ناخواسته نداره که :))
یعنی این همجنسگرایی ناخواسته بد جوری منو از این دنیا ناامید کرد. خوب چرا آمریکا یه بمب اتم نمیزنه که از دست این جماعت بی‌سواد همجنسگراهراس راحت بشیم؟

سه‌شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۲

آکادمی سکس

میخواستم بگم که سکس هم هنریه و هرکسی در حد وسعش باید سعی کنه اون را بصورت حرفه‌ای یاد بگیره. کاش پیامبر اسلام بجای توصیه به آموزش تیراندازی و سوارکاری به فرزندان، توصیه میکرد آموزش سکس فراگیر بشه.
البته این بحث خیلی مبسوط هست که اصلاً سکس خوب و علمی و درست چیه ولی یه جاهایی مثل آب خوردن میشه فهمید یارو بچه هست توی سکس.
بعد از ۶ ماه گشتن و غور کردن در عوالم مادی تونستم یکی را پیدا کنم که در سطح پارتنر سابقم در فنون و مهارتهای سکس حرفه‌ای هست. بهش پیشنهاد دادم که بیاد و با من و پارتنرم یه مدرسه‌ی سکس دائر کنیم تا این مهارتها را به زوج‌های همجنسگرای جوان یاد بدیم. البته مهارتها برای زوج‌های دگرجنسگرا هم کاربرد داره.مدرسه را دائر کنیم و طرح درس و سیلابس و امتحانات و مدرک و همه و همه را طراحی کنیم تا آموزش هم با متدهای پیشرفته و علمی باشه.

البته اون خندید و گفت چنین مدرسه‌ای مسلماً قانونی نخواهد بود ولی من فکر میکنم میشه اجازه را از دولت گرفت یا اینکه یه چند سالی بصورت خصوصی تدریس کنیم تا وقتی کارمون گرفت بعد مدرسه تأسیس کنیم.

یکی از اولین چیزهایی که میخوام توی اون مدرسه راجع به سکس درس بدم اینه که: «سکس مثل درس‌خوندن میمونه! بعضی‌ها فقط درس میخونن که از شر امتحان و نمره خلاص بشن و بعضی‌ها درس میخونن چون از یادگیری لذت میبرن»


یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۱

کیک رنگین‌کمانی

اولین شبی که با پارتنر قبلیم (معادل بهتری توی فارسی نمیتونم برای ex پیدا کنم) ملاقات کردم، یعنی اصلاً اولین باری که در دنیای بیرون دیدمش ۲۹ جولای بود. برای اینکه با هم صحبت کنیم، رفتیم به یکی از پاتوق‌های  همجنسبازها (البته برای عموم باز هست).
یه تیکه کیک رنگین‌کمانی هم سفارش دادیم که با هم خوردیم. البته بیشترش را من خوردم ولی آخه الآن چه جای این حرفاست؟! :دی

هیچی دیگه! باز هم مثل یه احمق داشتم عکسهای قدیمی را مرور میکردم که اینو دیدم و باز زخم عشق سر باز کرد.
علی ای حال اون که از من متنفره و بر نمیگرده،‌لااقل بگذارید این کیک رنگین‌کمانی را به همه ی همجنسگراهای عاشق ایرانی تقدیم کنم. امیدوارم که پرچمتون همیشه بالا باشه =)) و به قول دوستم شیرتون (Your Milk)  همیشه به‌راه :))

ضمناً امیدوارم که یه همچین مدل کیک‌هایی توی شیرینی‌فروشی‌ها و کافه‌های تهران مد بشه! ببینم چیکار میکنید!


شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۱

بخوان! بخوان به نام پروردگارت که آفرید!

یک موسیقی پیدا کردم که برای من باحال و تأثیرگذار بود.
اسمش هست «بخوان اگر خوشحالی از گی بودن»
فقط خواستم خوشحالی خودم را با شما به اشتراک بگذارم :))

خلاصه ای دوست همجنسگرا یا همجنسباز من! بخوان! آواز بخوان اگر خوشحالی از همجنسگرا بودنت :)  آواز بخوان به نام پروردگارت که تو را همجنسباز آفرید! :)



این هم شعر این آهنگ از اینجا:

Lyrics to Glad To Be Gay :
The British Police are the best in the world
I don't believe one of these stories I've heard
'Bout them raiding our pubs for no reason at all
Lining the customers up by the wall
Picking out people and knocking them down
Resisting arrest as they're kicked on the ground
Searching their houses and calling them queer
I don't believe that sort of thing happens here

Sing if you're glad to be gay
Sing if you're happy that way

Pictures of naked young women are fun
In Titbits and Playboy, page three of The Sun
There's no nudes in xxx News our one magazine
But they still find excuses to call it obscene
Read how disgusting we are in the press
Telegraphs, people and Sunday Express
Molesters of children, corruptors of youth
It's there in the paper, it must be the truth

Sing if you're glad to be gay
Sing if you're happy that way

Don't try to kid us that if you're discreet
You're perfectly safe as you walk down the street
You don't have to mince or make bitchy remarks
To get beaten unconscious and left in the dark
I had a friend who was gentle and short
He was lonely one evening and went for a walk
Queerbashers caught him and kicked in his teeth
He was only hospitalised for a week

Sing if you're glad to be gay
Sing if you're happy that way

So sit back and watch as they close all our clubs
Arrest us for meeting and raid all our pubs
Make sure your boyfriend's at least 21
So only your friends and your brothers get done
Lie to your workmates, lie to your folks
Put down the queens and tell anti-queer jokes
Gay Lib's ridiculous, join their laughter
'The buggers are legal now, what more are they after?'

Sing if you're glad to be gay
Sing if you're happy that way

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۱

امنیت بلاگرهای همجنسگرا - تکلیف شرعی

بله
من بسیار ناامید شدم از اینکه دیدم هنوز یه عده‌ی زیادی از همجنسگراها وبلاگ‌هاشون توی بلاگ‌فا و سایر سرویس‌دهنده‌های مشابه در ایران هست. 
از اون ناامید‌کننده تر استفاده‌ی برخی از دوستان از سرویس‌های آمار وبسایت و وبلاگ ایرانی هست. این سرویس‌دهنده‌ها معمولاً نتنها دسترسی جمهوری اسلامی به اطلاعات همجنسگرایان وبلاگ‌نویس را خیلی ساده میکنه بلکه حتی اونطوری که دیدم آی‌پی و مشخصات بازدید‌کننده ها را بصورت عمومی در معرض دسترسی همه قرار میدن و این برای امنیت ما خیلی بده. با استفاده از فیلترشکن و اینها ممکنه که آی‌پی عوض بشه ولی به این نکته دقت کنید که این وبسایت‌ها با اجرای یک اسکریپت جاوا روی کامپیوتر بازدید کننده میتونن خیلی از اطلاعات را جمع کنن. حتی میتونن ثبت کنن که شما توی چه وبسایتی بودید و بعد از اون وبلاگ به چه وبسایت دیگه‌ای رفتید و غیره و غیره. وقتی کار به جاوا میرسه واقعاً نمیتونم بگم تهش چقدر اطلاعات میتونن جمع کنن. 

به همین دلیل من تصمیم گرفتم که من‌بعد از مراجعه‌ی مستقیم به وبلاگ‌ها خودداری کنم و بجای اون دوستان را از طریق Google Reader دنبال کنم. اگر هم دوست داشتید میتونید من را توی Google Plus به دوستانتون اضافه کنید.

به همه‌ی دوستان وبلاگ‌نویس هم توصیه میکنم که اولاً از سرویس‌دهنده‌های داخل ایران به هیچ وجه استفاده نکنید و به دیگران هم تذکر بدین. ثانیاً اگر وبلاگتون روی Wordpress یا Blogspot هست از امکانات آمار بازدیدکننده که خود این سایتها به شما میدن استفاده کنید. مطمئن باشید نیاز به هیچ سرویس‌دهنده‌ی دیگری برای این کار نیست و امنیت خوانندگان وبلاگ شما هم حفظ میشود. 

دقت کنید که نظام جمهوری اسلامی به هیچ وجه قابل پیش‌بینی نیست و لزومی ندارد خودمان راه‌هایی در اختیار این نظام قرار بدهیم که بتواند ما را کنترل و پایش کند و درصورت لزوم برایمان دردسر درست کند. خدا را چه دیدین، شاید خیالشون که از گشت ارشاد و اینها راحت شد و مقاومت مردم را شکستن بعد شروع کنن و خونه به خونه دنبال همجنسبازها و کونی‌ها بگردن و یه موج اعدام و شکنجه و زندان راه بیفته. مطمئن باشید برای ارضای جامعه‌ی ناراضی و خشمگین ایران،‌ اعدام چند تا همجنسباز وبلاگ‌نویس خیلی ایده‌ی خوبی هست. یا اگر اعدام نکنن حتی ممکنه به آفتابه انداختن دور گردن و توی شهر گرداندن راضی بشن.

دقت کنید که حفظ امنیت خودمون و بقیه یه واجب عینی هست. در این کار تعلل نکنید.

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۱

گی‌بار، گی‌کلاب و پارتنرطلبی

دیروز من و پارتنر جدیدم فرصتی پیدا کردیم که با هم بریم بیرون و با هم شام بخوریم. بعد از شام هم رفتیم یه کافی شاپ و گفتبم بستنی بزنیم :))
خلاصه بعد از کافی شاپ راه افتادیم و قدم‌زنان خودمون را رسوندیم به یه پارک. اونجا یه خورده لب گرفتیم و همدیگه را بغل کردیم ولی نچسبید. من خیلی دوست داشتم این کارها توی اتاق باشه و بدور از نگاه این و اون. خوب بهش پیشنهاد دادم که با هم بریم یه گی‌بار که هم یه چایی بزنیم و هم یه خورده اختلاط کنیم. تا اینجا همه چیز عادی بود. رفتیم بار و با هم چایی زدیم. آخه نه اون اهل الکل هست و نه من. فضا رمانتیک بود. از خاطرات کودکیش و اینها گفت. تا اینکه دیدیم ساعت ده شب هست و بهتره کم کم بریم خونه واسه لالا.

از بار که اومدیم بیرون من بهش گفتم حیف شد که بعد از یه هفته‌ی شلوغ همدیگه را دیدیم ولی نشد سیر همدیگه را ببوسیم! لهذا تصمیم گرفتیم بریم به یه گی‌بار دیگه که سر راه بود. این بار دوم یه حالتی داشت که مناسب Gay Cruise بود. یعنی یه فضای کوچیک بود که کلی آدم توش بود و نورش هم یه خورده کم بود و اینطوری ملت میومدن و اوجا وامیستادن تا یه پارتنر پیدا کنن. پارتنر ممکنه برای یک شب با شما باشه و ممکنه برای یک سال و یا شاید هم یک عمر. البته اینجور جاها معمولاً جای پیرمردها و اونهایی که به پارتنر سن‌بالا و پولدار علاقه دارن هست. جوونها معمولاً توی اینترنت همدیگه را پیدا میکنن. من بجای واژه‌ی بیگانه‌ی Cruise از لغت خودساخته‌ی پارتنرطلبی استفاده میکنم. 
خلاصه بخاطر اینکه اونجا عموماً ۹۹ درصد آدمها گی هستن و همه اهل بمال بمال، ما هم رفتیم که با پارتنرمون راحت یه گوشه معاشقه کنیم. دوستم میگفت که بار اولش هست که میره توی یه همچین باری. البته من چندین بار دیگه با دوستام رفته بودم ولی کلاً از جوش خوشم نمیومد، لکن انصافاً جای دنجی برای معاشقه بود.
توی بار خیلی شلوغ نبود. حدود ساعت ده و نیم شب بود. ما هم رفتیم و دو تا آبمیوه گرفتیم و یه گوشه مشغول میک زدن آبمیوه و میک زدن لب همدیگه شدیم. اولش خوب یه جوریه. آدم حس میکنه انگار وسط چهارراه داری این کار را میکن ولی خوب چون جو خودمونیه و نور فضا هم کمی تاریکه آدم از محیط بیرون جدا میشه. یه حس فناء فی الله بهت دست میده که محیط بیرون به پشمت نیست.

القصه ما مشغول عشق بازی بودیم که کم‌کم ملت هی اومدن و هی اومدن. بار پر شده بود از آدم. یعنی نمیشد راه رفت و تنه نزد. معمولاً جمعه‌شب‌ها و شنبه‌شب‌ها بارها همینقدر شلوغ میشن.
باید اعتراف کنم تعداد جیگر بر متر مربع به بالای دو رسیده بود. هاهاها
همینجوری داشتیم با این رفیقم لب میگرفتیم و همدیگه را میمالیدیم که یهو یه جوانی وارد شد با قد رشید (فکر کنم ۱۸۰ تا ۱۸۵) بود و دماغ باریک و خوشگل و چشمهای روشن ( تو تاریکی نمیشد فهمید سبز بود یا آبی؟) و موهای خرمایی روشن و هیکل در حد مدلهای شوهای لباس. صورتش مرتب و بسیار مدل بود. پیرهن آبی آسمونیش یه جوری هیکل سکسیش را نشون میداد که انگار از غلمان‌های بهشت هست. خفن بود دیگه! از چیچیش بگم ننه؟ خفن بود! :))یعنی انحناهای بدنش در عین اینکه مردانه بود ولی مطمئنم برای خیلی از دوستای غیرهمجسگرای من (دگرجنسگراها) جذاب و Appealing بود. 
این یارو رفت و یه گلاس کوکتل سفارش داد و اومد صاف بغل دست ما وایساد و مشغول خوردن شد. یعنی من وقتی صورتم رو صورت دوستم بود فقط ۳۵ سانت با این یارو فاصله داشتم. یعنی اگر زیباییهای من و پارتنرم را با جیگریت نصف آدم‌های اونجا را با هم جمع میکردی باز به اندازه‌ی این یارو جذابیت نداشتیم :)))
بعد یه وقتهایی به اونور نگاه میکرد و یه وقتایی نگاهمون به هم میفتاد. با خودم داشتم میگفتم یه همچین دسته گلی چطوریه که اینجا تنها اومده و منتظره که کسی بیاد بلندش کنه؟ یه نیمساعتی همونجا بود تا کوکتلش تموم شد و رفت. البته جاش را یکی دوتا جوون رعنای دیگه پرکردن که حس کردم بدجور دارن به صحنه‌های معاشقه‌ی من و پارتنرم زل میزنن. بعداً پارتنرم برام توضیح داد که خیلی‌ها خیلی داشتن به ما زل میزدن و من خیلی بی‌خیال و Detached بودم که متوجه نشدم.

خلاصه ما تا یازده و نیم اونجا بودیم و گفتیم بریم که دیرخوابیدن واسه سلامتی خوب نیست. از بار که زدیم بیرون دیدم باز اون پسره گوشه‌ی خیابون نشسته و منتظره تا کسایی که از بار میان بیرون یا میخوان برن تو بپسندنش و اون شب بی‌روزی نمونه.

بعد از خداحافظی با پارتنرم داشتم فکر میکردم که چرا این یارو که از خیلی از پورن‌استارها خوشگلتر بود اینجوری روی زمین مونده بود و کسی بهش محل سگ هم نذاشت؟ به معنای واقعی محل سگ نذاشتن. یعنی توی اون شلوغی بار اگر این بیشتر از ده دقیقه روی زمین میموند جا داشت ملایک آسمون گریه کنن.
مواردی که به ذهنم میرسه را براتون مرور میکنم:
۱- شاید تا حالا خیلی‌ها بهش دهن زدن و دیدن توی رختخواب چیز مالی نیست و دیگه سراغش نمیرن
۲- شاید ایدز داره و ملت میدونن و یکی مثل من که بار نمیره خبر نداره
۳- شاید ملت عموماً از نزدیک شدن به آدم‌هایی که خیلی خوشگل هستن میترسن و یه جوری فرض را گذاشتن روی اینکه این یارو باهاشون نمیره
۴- شاید دنبال دوست پسر با کیفیت‌های خیلی بالا میگرده مثلاً خیلی خیلی پولدار یا مثلاً جوون و پولدار یا مثلاً از یه نژاد خاص مثلاً سیاه پوست و اینها
۵- شاید قیافش خیلی جدی بود و باید خودش هم جلو میرفت
۶- شاید از این تیپ‌ها بود که صورت و هیکلشون خیلی خوشگله ولی زیر لباس مثلاً زخمی، مارکی چیزی دارن که ملت بعد از یه بار سکس ولشون میکنن. یا حتی شکستگی آلت. الله اعلم!
۷- و خیلی مواردی که به ذهن من نرسیده هنوز ....

خلاصه نمیدونم چرا اینطوری شد ولی از من به شما نصیحت:

اولاً اگه پارتنر دارید،‌زیاد دور و بر اینجور جاها نگردید چون یه وقت دیدین شیطونه و گول زد. من خیلی عشق‌ها را سراغ دارم که در دالان‌های همین بار به تراژدی تبدیل شدن.

ثانیاً وقتی برای پارتنرطلبی یا cruise میرید سعی کنید که دیگه از اونور بام خوشگلی نیفتید چون آدم شک میکنه که این یارو که اینقده خوشگله چرا باید تنها اینجا باشه :)))
قبلش یه نگاه توی آینه بندازید و اگر دیدین قیافتون خیلی زیادی عالیه یه کم داغونش کنید که طبیعی بنظر بیاید!

شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۱

روز ملی رنگین‌کمانی ایرانی

خوب من حدود یک سال کلاً از فضای وبلاگ‌نویسی دگرباشان ایرانی دور بودم. تازه برگشتم که ببینم اوضاع مملکت چطوریه.

یکی از چیزهایی که برام جلب توجه کرد این بود که هنوز بعد از حدود ۴ سال از شروع داستان یه عده هستن که توی وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی دارن راجع به روز ملی دگرباشان جنسی با هم دعوا و مرافعه میکنن. یکی میگه فلان روز باشه اون یکی میگه نه حتماً باید بهمان روز باشه. 
سؤالم اینه که چرا هنوز نسل اینها ور نیفتاده؟؟؟ :دی
بابا صلوات بفرستید! اصلاً با ماشین حساب یه عدد رندم بین ۱ تا ۳۶۵ انتخاب کنید و همون روز بشه روز ملی همجنسبازی یا اقلیت‌های جنسی یا هرچیزی! چرا هی سر چیزهایی که ارزش نداره بیخودی خون نجستون را کثیف میکنید؟

روز ملی اصلاً واسه اینه که دور هم بخندیم و خوش باشیم، نه اینکه بزنیم تو سرو کله‌ی همدیگه :)

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۱

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟

این پست را دارم برای این مینویسم که راجع به یک رابطه صحبت کنم که هنوز دلم را داره فشار میده. امشب دقیقاً میشه ۴ ماه و دو هفته که این رابطه قطع شده.
خوب قطع شده دیگه و نمیتونم بهش بگم رابطه. امیدی هم ندارم که وصل بشه. گرچه امید خوبه ولی خوب من ندارم.
گاهی وقتها اونقدر دلم تنگ میشه که گریه میکنم ولی خوب بارها به دوستام گفتم که کار درست را حضرتش (پارتنرم) میکنه که دیگه نه به اس‌ام‌اسم جواب میده و نه به تلفن و نه ایمیلم. شاید اینطوری زودتر از دلم بیرون بره. خوب شاید چهار ماه خیلی کمه. نمیدونم. 


این عکس بالایی را که دیدم یاد شاسکول‌بازیهامون افتادم. چقدر لذت‌ها که نبردیم از با هم بودن. توی فضا بودیم فی‌الواقع. اینی که توی این عکس هست فی‌الواقع به شما دیدی از ماجراهای ما نمیده.
قطع شدن این رابطه هرچند دردآور بود یه سری چیزها به من یاد داد که دوست دارم اینجا بگم شاید بدرد شما بخوره:

۱- توی یه رابطه سعی نکنید چیزی را توی دلتون نگه دارید و با بهترین شکلی که بلدید با دوستتون درمیون بگذارید.شاید فکر کنید که این کار خیلی ساده هست ولی ایشالا برید توی یه رابطه خواهید دید که از هر کسی برنمیاد. حتی نگذارید دلخوری‌هاتون جمع بشن. کم‌کم دلخوریهاتون را بگید.

۲- همیشه به طرف مقابلتون اجازه‌ی صحبت کردن و دفاع از خودش را بدین. کله‌شقی و خودخواهی قرار نیست شما را به جایی برسونه. دلم میسوزه که جواب منی که بهش اجازه دادم از خودش دفاع کنه و بخشیدمش این نبود که اینطوری باهام حرف نزنه.

۳- به هیچ وجه فکر نکنید که دوستتون علم غیب داره. اگه چیزی ازش انتظار دارید باید بهش بگین.  همین دوست من علاقه داشت که مثلاً بهش بگم Bitch ولی خوب من مثلاً میگفتم Baby و اون خوشش نمیومد یا لذت کافی نمیبرد. و هیچوقت هم بهم نگفت تا بعد از قهرش فهمیدم. ای کاش میگفت!

۴- هیچوقت هیچ‌کسی را به پارتنرتون ترجیح ندید. اصلاً منظورم خیانت و فلان نیست. منظورم اینه که مثلاً غذا خوردن با پارتنرتون را بخاطر ملاقات با یک دوست از دست ندین. یا خواسته‌ی یک دوست قدیمی را به خواسته‌ی پارتنرتون ترجیح ندین. نگذارید هیچ‌کس باعث دلخوریتون از هم بشه. هیچکس! دلخوریتون از دیگران را سر همدیگه خالی نکنید.
 خوب من این اشتباه آخری را کردم. یه دوست قدیمی و سیریش یه مدت مهمون خونه‌ی من بود و خیلی از وقتها بود و باید ازش خواهش میکردیم که لطفاً ما را تنها بگذار چون میخوایم با هم تنها باشیم. پارتنرم حتی از اینکه اون بدونه ما کی‌ها با هم تنها هستیم بدش میومد و خیلی شاکی بود که چرا این هست و چرا من بیرونش نمیکنم؟! من هم از پارتنرم خواهش کردم برای مدتی (که خورد خورد شد دو ماه) حضور اون را اون اطراف تحمل کنه چون یارو پول نداره که بره هتل. برای من مهم نبود راستش که اون احمق پیشمون باشه یا نباشه. دلم به حالش سوخته بود و بهش جای خواب داده بودم تا بتونه کار پیدا کنه. ولی خوب اون هم خورده بود و خوابیده بود و بهش چسبیده بود. خلاصه یه روز که از دست این کنه‌ی سیریش ابله خیلی عصبانی بودم به پارتنرم گفتم که دیگه سمت من پیدات نشه چون ما به هم نمیخوریم. خوب ای کاش نگفته بودم! همش سر اینکه چرا وقتی من نیاز به همدردی دارم و عصبانیم اون بی‌تفاوت نگاه میکنه! خوب اون بی‌تفاوت نبود و من عصبانیتم از دست یکی دیگه را سر اون که خیلی دوستش داشتم خالی کردم. اصلاً همون روز براش دو تا بطری مشروب هدیه گرفته بودم. چرا باید باهاش دعوا میکردم؟؟؟ اون هم دیگه پیشم نیومد. دیگه باهام حرف نزد. هرچند فردای همون روز من اون دوست سیریش احمق را بردم اداره پلیس و ازش تعهد گرفتم که سمت ما پیداش نشه ولی دیگه دیر شده بود. پارتنرم هم اشتباه شماره ۲ را که در بالا ذکر کردم مرتکب شد. بهم اجازه نداد از خودم دفاع کنم. بهم اجازه نداد عذرخواهی کنم. خوب من هنوز دوستش دارم و امیدوارم اگه میتونه کسی را پیدا کنه که بهتر از من ارضاش میکنه بره و از زندگی با اون خوش باشه.
قبل از اومدن اون من داشتم زندگی میکردم و بعد از رفتنش هم نمردم ولی خوب انسان‌ها نباید اینطوری باشن. قبول دارم که من هم بچگی کردم. ولی من بچه‌ای هستم که بعد از یک ساعت و یا نهایتاً یه هفته کاملاً به اشتباهم پی میبرم. رفتار درست با این بچه رفتن و حرف نزدن نیست.


نمیخواستم توی این وبلاگ که باید از خوشحالیام بگم دل کسی را بدرد بیارم! حتی اگه دلتون هم به درد نیومده اصلاً ناراحت نباشید:)) 
این پست را نوشتم که اولاً داد بزنم که من عاشق بودم و عاشق هستم و دلم مثل هر عاشقی تنگ میشه و به این عشقم هم افتخار میکنم! و ثانیاً فکر میکنم که اون چهار تا درسی که در بالا ذکر کردم خیلی ارزشمنده و ممکنه برای هرکسی پیش بیاد. شاید اگر من اینها را میدونستم الآن از عشقم دور نمیفتادم.

دوستتون دارم و امیدوارم که همیشه عاشق باشید و خوشحال :)

چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۱

همجنسبازی در ایران

الآن داشتم به آخرین پستی که گذاشته بودم نگاه میکردم و ملتفت شدم که آخرین پستم مال ۲۲ ژانویه‌ی ۲۰۱۲ بوده و با توجه به اینکه امروز ۲۰ ژانویه‌ی ۲۰۱۳ هست میتونم بگم که با تقریب خوبی یک سال گذشته و من اصلاً برام مهم نبوده که توی ایران چه خبره.

راستش دلیلی که باعث شد باز بیام سراغ اینجا اینه که چند روز پیش توی بی‌بی‌سی یه برنامه داشتن راجع به همجنسگراها و توی اون از وبلاگ ماهان اسم بردن که به گوشم آشنا بود. یعنی یه زمانی ما از مشتریای وبلاگش بودیم. شاید بخندین اگه بگم یادم نمیاد که ماهان اصلاً چی مینوشت و فقط یادمه اگر اشتباه نکنم یه زمانی که باهاش آشنا شدم سرباز بود. خلاصه با خودم گفتم پاشو برو ببین توی این دنیای مجازی همجنسگراها یا همجنسبازهای ایران چی میگذره؟!

البته دفاع نسبتاً ضعیف مهمانان برنامه‌ی نوبت شما از حقوق همجنسگراها هم مزید برعلت شد تا بیام و یه سری بزنم تا ببینم که جامعه‌ی مجازی ایران در این زمینه داره چیکار میکنه. هرچند باز دست و دلم نمیره که وبلاگ‌ها را بخونم ولی خوب خیلی دوست دارم ببینم که سطح اطلاع رسانی از یه سری حرفای خاله‌زنکی اومده باشه بیرون. البته حرفای خاله‌زنکی هم در جای خودش خوبه ولی من دیگه خسته شده بودم از اینکه بشنوم همجنسگرایی با همجنسبازی فرق داره یا شعرای غم و غصه دار بخونم یا فحش و بد و بیراه اینو به اون بخونم.

یک سال گذشته برای من یک سال پر فراز و نشیب بود. از رفتن به گی‌پراید گرفته تا رفتن به گی‌کلاب و بار و پیدا کردن دوستان خوب و دوستان بد و شکست عشقی. از احمق‌بازی‌هایی مثل عشق بازی روی شن‌های ساحل و روی چمنهای پارک تا ور رفتن و لب گرفتن توی سینما و تاکسی. آن شبها که تا ۳ یا ۴ صبح بیدار بودیم و اون روزها که در اتاق بسر شد هیچکدام از یادم نمیره. نیم ساعت پیش هم همینطوری بیکار بودم و منتظر دوستم تا بهم زنگ بزنه که بریم بیرون باهم یه گشتی بزنیم و چیزی بخوریم. یه لحظه خیلی از اتفاقات گذشته در ذهنم مرور شد. با خودم گفتم این همجنسبازهای ایران چه گناهی کردن که نباید روی آرامش را توی کشور خودشون ببینن و همین شاسکول‌بازی‌های من را همونجا توی تهران و دربند و سینما آزادی و پارک طالقانی انجام بدن؟!
عمیقاً فکر میکنم مردم ایران خیلی نسبت به مردم خیلی از کشورهای دنیا بی‌مذهب‌تر و دموکرات‌تر هستن ولی بی‌اطلاعیشون باعث شده که قشر زحمت‌کش همجنسباز در ایران مورد بی‌مهری واقع بشه. البته تقصیر خودمون هم هست تا حدودی. شما فکرشو بکن، چقدر ماها بجای اینکه تلاش کنیم اطلاع رسانی درست بکنیم (که البته قبول دارم کار سختیه)، چسبیدیم به اینکه ثابت کنیم ما همجنسگرا هستیم و همجنسباز نیستیم. انگاری در ماهیت این دو کلمه تفاوتی هست جز اینکه یکیش بار توهینی داره!
دوستان همجنسباز یا همجنسگرای من! در چشم مردم مذهبی یا هموفوب کوچه و بازار ایران، فرقی بین همجنسگرا و همجنسباز نیست. این را قبول کنید خواهشاً. بجای این کارها براشون دلایل علمی بیارید. میدونم که هموفوب‌ها چشم و گوششون را روی علم و آگاهی میبندن ولی لااقل سعی کنیم یه چند نفری که هنوز فکر میکنن گرایش به همجنس انتخابی هست آگاه بشن که نه بابا از این خبرها نیست. البته هیچ دگرجنسگرایی هم نمیاد وبلاگ همجنسگراها را بخونه ولی خوب در همین حد که همه‌ی همجنسگراها یه حداقلی از آگاهی را راجع به گرایششون داشته باشن که بتونن اطرافیانشون را روشن کنن خیلی خوبه. یه جوری نباشه که یارو بیاد توی نوبت شما بگه من توی برنامه‌های راز بقا ندیدم هیچ حیوونی همجنسبازی کنه و کسی هم جواب درستی بهش نده.

راستی شنیدم کاندوم هم گرون شده! راسته؟ میخوان واردات کاندوم را ممنوع کنن؟؟
اگه کاندوم ممنوع بشه چیکار میکنید؟ قراره ایدز زیاد بشه؟؟

فعلاً همه‌ی شما را به خدای بزرگ میسپارم :دی
تا برنامه‌ی بعد بدرود :)))