سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۹

یه اصطلاح یا یه ناسزا؟

امروز با یه اصطلاحی آشنا شدم که می‌شه گفت یه فحشه!! ولی از اون فحش‌های مؤدبانه.
:))
شاید تا حالا اصطلاح «قاشقی» را نشنیده باشید، ولی اجازه بدین براتون بگم که از کجا اومده و معنا و مفهومش چیه!
قاشقی، به آدم‌های پشمالو گفته میشه. کسانی که مصداق بارز کلمه‌ی خرس هستن.
حالا چرا به این بندگان خدا چنین می‌گن؟
این اصطلاح یه جورایی به زمان خلقت طرف اشاره داره.
اون زمان که پدر و مادر این بنده خدا داشتن با هم معاشقه میکردن و از بخت بد پدرشون نتونسته درست کنترل کنه و اسپرمشون ریخته روی قالی!
در این گیر و دار برای اینکه این اسپرم حیف نشه، اومدن با قاشق جمعش کردن و در جایگاه مورد نظر ریختنش. حینئذٍ یه مقداری از پشم‌های قالی هم وارد محتویات قاشق شده و در انعقاد نطفه‌ی ایشان شرکت کرده.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....
بچه‌ای که از چنین رابطه‌ای باشه، حتماً کلی پشمالو از آب درمیاد. مگه نه؟؟!
:))

باباجون مشکل خود تویی

یادم میاد سال اولی که اومده بودم دانشگاه، یه جورایی دلباخته یکی از بچه‌ها شده بودم. نمی‌دونم چی شد که همون ترم اول بر حسب یه اتفاق نادر هم‌اتاقش شدم. البته جریان هم اتاق شدن من با اون هم خیلی داستان جالبی داره ولی بنظرم الآن جاش نیست که بگم.
خلاصه یه مدت باهاش هم‌اتاق بودیم و کم‌کم بهش عادت کردیم. کلاً عاشقش شده بودم.
عاشق شوخیاش! عاشق خنده‌هاش.
رفتارش خیلی باعث انبساط خاطر من میشد.
خیلی دوستش داشتم.
از درآغوش کشیدنش احساس لذت بی‌نهایتی می کردم.
گاهی که کنارم خواب بود بهش خیره میشدم و نفس‌هاش را می‌شمردم.
 وقتی می‌رفتم دانشگاه که از سلف‌سرویس غذا بگیرم، غذای خودم را هم با خودم به خوابگاه میاوردم که باهم بخوریم. دوست داشتم که با عشقم باهم غذا بخوریم.
حالا باز کار ندارم که چه جریاناتی اتفاق افتاد و چه بحث‌هایی رد و بدل شد که این دوستمون شک کرده بود من یه جورایی گرایش به همجنس دارم. ولی از همه باحال‌تر این بود که یه روز اومد به من گفت: «تو به فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) نظر داری؟؟! برو توبه کن! برو سرتو بکوب به دیوار؟ آخه این چه کاریه؟ من اگر جای تو بودم میرفتم سرمو میکوبیدم به دیوار»
من هم هاج و واج داشتم بهش نگاه می‌کردم. به من‌ومن افتاده بودم. این اولین باری بود که یکی پی به گرایش من برده بود و منو بخاطرش هم توبیخ می‌کرد.
بهش گفتم: «تو داری اشتباه می‌کنی. چی باعث شده فکر کنی که من به فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) نظر شهوانی دارم؟! بابا تو داری اشتباه می‌کنی. اصلاً اینطوری فکر نکن!»

آخه هرچی فکر می‌کنم یه جای کار می‌لنگید. درسته که فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) بنظر خوش‌تیپ و ناز بود، ولی آخه من نمیتونم در یک آن عاشق دو نفر باشم. خداییش اصلاً تا اون موقع من به فلانی (هم‌اتاقی دیگرمان) بعنوان یک گزینه فکر نکرده بودم.
من سعی کردم بهش بفهمونم که داره اشتباه میکنه. ولی چی می‌تونستم بهش بگم؟؟!
نمی‌تونستم، یا اصلاً روم نمی‌شد که بهش بگم: «تو اشتباه می کنی! من عاشق دلباخته‌ی توأم! نه کس دیگه»
به قول شاعر که میگه: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
کاش می‌تونستم همونجا حرف دلم را بهش بزنم.
با اینکه سالهاست بصورت خودآگاه ازش دوری می‌کنم ولی بعنوان عشق اول دوران جوانی خیلی دوستش دارم. هرچند می‌دونم که اون نمیتونه من و احساساتم را درک کنه.
کاش می‌تونستم آدرس وبلاگم را بهش بدم.

یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹

برای شما متأسفم

چند روز پیش یکی از دوستان دگرجنسگرا با کلی شادمانی از اینکه یه کلیپ از بانو شکیرا بدستش رسیده از من خواست که کلیپش را ببینم.
نشونم داد، البته توضیح داد که این قسمت‌هایی که من ممکنه فکر کنم لباس نداره، در واقع لباس رنگ بدن داره. خلاصه اینکه با علم به همجنسگرا بودن من، کلیپ را به من نشون میداد و وقتی با نگاه بسیار سرد من روبرو شد، سعی کرد با توضیحات خودش کلیپ را جذاب کنه، که البته وضعیت بهتر نشد و بدتر شد.
چند بار حرفش را قطع کردم و بهش گفتم یعنی جداً از این زنیکه لخت و عور خوشت میاد؟؟؟ برات متأسفم!
اون هم کم نمیاورد و هی میگفت: «نگاه کن! عجب بدن فلکسیبلی!»
باز من تأکید می‌کردم که این کلیپ چقدر مسخرس. یعنی اینقدر تحریکت می‌کنه؟! برات متأسفم!
بیچاره خودش را کشت که به من القا کنه این کلیپ کذای خواهر شکیرا خیلی زیباست و من هم با بیخیالی بهش القا کردم که واسش متأسفم. خیلی هم کلیپ بی‌مزه‌ای بود. کلاً طرف سعی کرده بود با اون بدن لخت بیننده را جذب کنه، ولی از لحاظ زیبایی‌شناختی و مفهوم هیچی نداشت.
راستی الآن من دارم به آهنگ هاواناگیلا و یه سری آهنگ از مرحوم «ما یکل جاکسون» گوش می‌کنم. جداً خدا بیامرزه این آقای جاکسون را که آهنگ‌هاش انقلابی بود در موسیقی. لامصب آخه مفاهیم اشعاری که می‌خوند هم خیلی اعتراضی بود.
القصه برام جالب بود که این دوست دگرجنسگرا برنگشت به من بگه: «آخه مفلوک تو خودت مشکل داری. از هرکی بپرسی کلیپ‌های شکیرا چطوره میگه عالیه. اونوقت تو برای من متأسفی؟؟ برو خودتو درست کن. اصلاً برو از دیدن پسرا لذت ببر. تو لیاقت شکیرا را نداری» یا یه چیزی شبیه همین!! ولی خوب نمیدونم محو تماشای شکیرا بود که به حرفهای من جواب نداد یا اینکه فکر نمی‌کرد من مشکلی دارم.
به امید اون روزی که ما همجنسگراهای ایران بصورت بالقوه بتونیم برای دگرجنسگراها متأسف باشیم و نه اونها برای ما. اینجوری خیلی حال میده.

شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۹

لطفاً مراعات کنید

امشب حال کردم یه توصیه‌ی برادرانه به اونهایی بکنم که دستی در وبلاگ‌نویسی دارن، اونم از نوع وبلاگ‌های اقلیت!
خواهش می‌کنم توی بلاگفا وبلاگ ننویسید. هرچند یه سایت وطنیه ولی هم نوشتن توش و هم خوندنش خیلی خطرناکه. اگه برادران سایبری امام عصر (عج) بخوان می‌تونن رد نویسنده و خواننده را پیدا کنن.
حالا اگر هم توی بلاگفا، وبلاگ نوشتید باز گناهش به اندازه این نیست که توی وبلاگتون از Webgozar استفاده کنید، چون این دیگه مشخصاً مال برادران پیرو خط رهبریه و خیلی از مشخصات مراجعین سایت شما را میتونن داشته باشن. به عبارت «اللهم عجل لولیک الفرج» در گوشه بالا سمت چپ صفحه اصلی سایت وبگذر توجه کنید، شبیه عکس زیره:



 این را گذاشتم که از ته دل مطمئن بشین!

اگر خواستید آمار وبلاگتون را داشته باشید بهتون توصیه می‌کنم از sitemeter استفاده کنید، چون امنیت بالایی داره و اطلاعاتش هم دست برادران سایبری نمیفته.

خواهش می‌کنم به این توصیه‌ی برادرانه من توجه کنید، چون توی فضای مجازی اینترنت فقط  امنیت شما به خطر نمیفته، همه‌ی همجنسگراها ممکنه تحت پایش برادران سایبری باشند، پس با یه اشتباه شما ممکنه خیلی‌ها در معرض خطر قرار بگیرن. این طرح عفاف و حجاب تا کی ممکنه ادامه پیدا کنه؟! بالاخره یه روزی سر نیروی انتظامی خلوت میشه و ممکنه بیان سراغ همجنسگراها. خدا را چه دیدید؟

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

ولادت باسعادت

امروز آبدارچی جایی که کار میکنم، با اون لهجه‌ی تابلوی رشتی بهم گفت:
«امروز روز ولادت امام محمد تقی (ع) هستش!! پول بده برم واسه همه بستنی بخرم»

البته من هم آدمیم که خیلی راحت واسه اینجور مرام گذاشتن‌ها دست به جیب میشم. یه جورایی منو شناختن دیگه!! تف به ریا!!
یه اسکناس ناز ۵۰۰۰ تومنی بهش دادم که بره و ۱۵ تا بستنی بخره.
آره!! همشو بستنی خرید و آورد بین همکاران تقسیم کرد.
حین توزیع با خنده به همه و بخصوص کلیه‌ی خانم‌های مجرد اونجا گفت که این بستی را حسین نذر کرده و پول داده!! واسش دعا کنید که حاجتش روا بشه!
البته چون همه میدونن که من مجردم، بهم میگفتن ایشالا شیرینی عروسیت!
من هم توی دلم می‌خندیدم و با خودم می‌گفتم ایشالا با بی‌افم میام اینجا و با هم براتون شیرینی میاریم! هه‌.. هه.. هه!
ولی عجب ولادت با سعادتی بود. مگه نه؟!

سلیقه‌ها فرق دارن

امشب توفیق پیدا کردم که فیلم CRAZY را ببینم!!
خوب بود ولی به پای Prayers For Bobby نمیرسه!!

یه آغوش با محبت

امروز که با مانی و محمد و فرشاد رفته بودیم بیرون، یه سری حرفها زدیم و اینها...
کلی هم جک‌ها گفتیم و خندیدیم
ولی نمیدونم چرا موقع برگشتن یه حس دلتنگی بهم دست داد. البته تو راه به مانی گفتم. اون هم همین حس را داشت. انگار به هردومون این حس دست داده بود.
یه جورایی حس سنگینی داشتیم.
نمیدونم به چه دلیلی بود، اما خیلی دوست دارم یکی را که خیلی دوستش دارم در آغوش بکشم و کمی در کنارش به احساس آرامش برسم. شاید این دل‌تنگی کم بشه!!

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

فلسفه عطر را نفهمیدیم

امروز که داشتم برای خارج شدن از خونه به خودم عطر می‌زدم، مادرم گفت به خودت عطر می‌زنی و بعد میگی زن نمی‌خوام؟!!
آخه چه ربطی داره؟
مگه هرکی عطر بزنه به خودش حتماً می‌خواد بره دختربازی؟! شاید من بخوام برم پسربازی!
آخه چرا عمق مسأله را نمیتونن درک کنن!!
باباجون همجنسگرا یعنی کسی که از جنس مخالف نمیتونه حظ جنسی ببره!

خواب یا بیداری، مسأله این است

ما همجنسگراها علاوه بر اینکه در ایران در اقلیت هستیم، ویژگیهای دیگری نیز داریم که باعث سخت‌تر شدن روند زندگی‌مان می‌شود. اصلاً نمی‌خواهم بگویم که جامعه دارد از این ویژگیها سوء استفاده می کند، پس همه‌اش تقصیر جامعه است و ما گناهی نداریم. نه چنین نیست. ما هم در این تیره‌روزی نقش داریم. بلکه باید گفت نقش‌آفرین اصلی این داستان ماییم.
اینجا من سعی دارم تا به یک سری از ویژگیهای زندگی همجنسگرایان ایرانی بصورت موشکافانه بنگرم، شاید ریشه مشکلات بهتر پدیدار شود.
تا آنجایی که شنیده و خوانده‌ام، همجنسگرایان همه‌جای دنیا، بطور متوسط، از بهره هوشی بالاتری نسبت به سایر اقشار جامعه خویش برخوردارند و این خود بیانگر آن است که هوش هیجانی یا EQ در این افراد پایین‌تر از متوسط جامعه است. به زبان سلیس یعنی همجنسگرایان قدرت درک و یادگیری بالایی دارند، اما روش صحیح زندگی را نمی‌دانند و در تصمیم‌گیری‌های زندگی، کودکانه‌تر از سایر افراد جامعه رفتار می‌کنند.
حال شرایط و ملزومات زندگی زیرزمینی در جامعه ایران را درنظر بگیرید که خود مزید بر علت است، یعنی هرکس پا در ورطه زندگی زیرزمینی بگذارد، لاجرم بسیاری از تجربیات مردم جامعه را ناکارآمد یافته و به فراموشی خواهد سپرد، لذا خود بایستی در یافتن راه و روش صحیح زندگی زیرزمینی بکوشد که این نیز به نوبه خود مستلزم صرف وقت و هزینه بسیار، توأم با اشتباهات فراوان است.
چنین شکل زندگی، عموماً احساس تنهایی و نا‌امیدی را برای فرد به همراه دارد و کم‌کم منجر به از دست دادن اعتماد به نفس نیز می‌شود. ترس از آینده شاید شوم‌ترین ارمغان چنین احساساتی است. چیزی که فرد را وادار به انجام اعمالی شتاب‌زده و نسنجیده برای یافتن کورسوی امید در زندگی آینده می‌کند، غافل از اینکه هر گام اشتباه می‌تواند بار مشکلات را بر دوش او دو صد چندان نماید.
یکی از ابتدایی‌ترین و اساسی‌ترین نیازهای بشر، دانستن روند آشنایی با شریک زندگی است. تصور کنید که دو نفر همجنسگرا با هم ملاقات می‌کنند. ظاهر یکدیگر را پسندیده‌اند و هردو راغب به شروع مرحله Try در روابطشان هستند. حدس میزنم که Try برای دو همجنسگرا چیزی شبیه Engagement یا بقولی نامزدی برای قوم دگرجنسگرا تلقی می‌شود. خوب البته امتحان و آزمایش چیز خوبی است. اما تا زمانی خوب است که باعث آشفتگی بیشتر نشود. چه فایده دارد اگر فرد تمام عمرش در حال Try سپری شود؟؟؟ آیا این درست و معقول است که روابطش بیش از ۶ ماه دوام نداشته باشد؟!
اصلاً آیا کسی می‌داند که فلسفه Try یا نامزدی چیست؟ چه چیزی را باید Try کرد؟
متأسفانه Try کردن در ایران یک کپی‌برداری ناقص از دوران نامزدی است. غافل از آنکه این کار مقدمات خاص خود را طلب می‌کند.
درواقع اگر دو نفر از لحاظ فکری و روحی و احساسی با هم همخوانی ندارند، دیگر لزومی به Try کردن نیست. یعنی قبل از شروع Try بسیاری از مسائل باید برای طرفین حل شده باشد و توافقات بر سر مسائل مورد اختلاف صورت گرفته باشد تا دو نفر بتوانند بگونه‌ای دوران نامزدی خود را شروع کنند. این دوران نامزدی یا Try همان دوران آزمایش طرف مقابل در زمینه مسائل مورد توافق است و شاید دوران دیدن نکات ریز پنهان از نظر در نگاه ظاهری است.
مشخصاً لزومی ندارد دو نفر که هیچگونه اطلاعی از روحیات و علایق یکدیگر ندارند، بصورت شتابزده وارد مرحله Try شوند و باز بصورت شتابزده با مسائلی که از قبل باید برایشان راه‌کار ارائه می‌کردند دست و پنجه نرم کنند. البته نمی‌توان انتظار داشت که قبل از Try، دو نفر به همه‌ی ریزه‌کاری زندگی بیندیشند، لیکن مشخص کردن مواردی همچون:
۱- پوزیشن
۲- جهت‌گیری سیاسی
۳- نوع لباس و آرایش مورد علاقه
۴- نحوه پر کردن اوقات فراغت
۵- برنامه‌ریزی برای تهیه مسکن
۶- کار و منابع تأمین مالی زندگی مشترک و میزان مشارکت طرفین
۷- غذاهای مورد علاقه و یا برعکس ...
۸- دین
۹- شرکت در مهمانی‌ها یا پارتی‌ها
۱۰- نحوه ارتباط با سایر دوستان
۱۱- دیروقت به منزل مراجعه کردن
۱۲- رفتارها و یا سخنان آزار دهنده و یا خوشحال کننده
۱۳- اصول و ارزش‌هایی که پایبندی به آنها بسیار مهم است
۱۴- اعتماد متقابل
۱۵- ورزش‌ها و تفریحات مورد علاقه
۱۶- کتاب‌ها و موسیقی‌های مورد علاقه یا آزاردهنده
۱۷- میزان زمانی که از طرف مقابل انتظار دارید برای شما صرف کند
۱۸- بیماری‌ها
۱۹- عادات خلقی مشخص
۲۰- ویژگیهای مثبت و منفی طرف مقابل
۲۱- سیگار، الکل و مواد مخدر
۲۲- شرایط خانواده و بستگان طرفین
.....
وامثال اینها بسیار ضروری است، زیرا مرحله Try در واقع مرحله آزمودن صدق گفتار طرف مقابل در عمل است و نه مرحله یافتن مشکلات و چاره‌اندیشی برای آنها. تصور کنید که یک نفر از طرفین مقید به دین و دیگری ضد دین باشد و چون در آن اطراف کس دیگری برای دوستی نبوده، لاجرم این دو به دوستی و Try تن می‌دهند. حال اگر مرزها قبلاً مشخص نشده باشد، ممکن است سر زدن یک شوخی کوچک از یکی از طرفین باعث قهر کردن طرف مقابل و از هم پاشیدن بنیان دوستی گردد، درصورتی که ممکن بود چنین اتفاقی نیفتد و یا با علم به چنین مسأله‌ای دوستی بطور کلی شکل نمی‌گرفت تا غم حاصل از شکست در Try باعث افزونگی اندوه نشود. و قس علی هذا برای مواردی همچون مسکن و درآمد و سوء اعتماد و ...
هرچند فیلم Wrecked از لحاظ کیفی چندان فیلم قوی و خوش‌ساختی نیست ولی بعلت اهمیت مضمون فیلم و ارتباط آن با موضوع بحث توصیه میکنم بخشی از مشکلات زندگی یک زوج همجنسگرا را در این فیلم پیگیری کنید، و بدانید که مشکلات یک زوج همجنسگرای ایرانی شاید فراتر از موارد مطرح شده در این فیلم است.
البته موضوع دیگری که متأسفانه در مورد همجنسگرایان ایران چندان قابل استفاده نیست، همانا بهره‌گیری از تجربیات دوستان و آشنایان طرف مقابل است. که خوب بعلت زیرزمینی بودن زندگی همجنسگرایان در ایران، چندان محلی از اعراب ندارد.
فعلاً تا اینجا دست نگه می‌دارم تا نظرتان را راجع به این پست بدانم. شاید بعضی از جملات و مفاهیم را مبهم و گنگ بیان کرده باشم.

یکشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

تنوع‌طلبی! خواسته یا ناخواسته؟

دیروز مانی داشت به من میگفت که مردان کلاً تنوع طلب هستند و در این بین ما همجنسگراها هم بدتر!! می‌دونید؟ این برداشت مانی بود از حرفهای من که می‌گفتم خیلی بده توی ایران زندگی یک زوج همجنسگرا بیشتر از یکی دو سال نمیتونه دوام داشته باشه و اگر یه زوجی توی ایران ۳ سال زندگی مشترک داشته باشن یعنی یه جورایی زوج موفقی هستن.
البته شاید این برداشت مانی درباره عده‌ی معدودی از همجنسگراهای ایرانی صحیح باشه، ولی بنظر من اکثر همجنسگراهای ایرانی دنبال یک دوستی پایدار هستند و اینکه چنین دوستی توی ایران یا شکل نمیگیره و یا خیلی ناپایداره دلایل زیادی داره.
یکی از دلایلی که فکر می‌کنم در این بحث مؤثر هست موضوع حساس بودن همجنسگراهاست. بگذارید دقیقتر بگم، ما همجنسگراها عموماً آدم‌های باهوشی هستیم ولی تحملمون کمه، خیلی مغرور هستیم و از همه بدتر روش درست زندگی مشترک را بلد نیستیم. 
اینها باعث میشه که کوچکترین مشکلات زندگی برای ما تبدیل به معضلات بزرگ بشه. کسی که شاید تا ۶ ماه پیش برای درآغوش کشیدنش بال‌بال میزدیم الآن تبدیل میشه به کسی که موی دماغمونه و اصلاً حوصلش را نداریم. حالا این وسط یکی هم توی زندگی ما دو نفر پیدا میشه. خوب خیلی ساده است که از شر این دوست سابق و دشمن خونی کنونی خلاص بشیم و با یکی دیگه بپریم.
بنظر من اینطور زندگی‌کردن از سنخ تنوع طلبی نیست. میدونید چیه؟ توی زندگی پدر و مادرهای ما هم شاید خیلی مواقع پیش میومده که طرفین نمیتونستن همدیگه را درک کنن. خوب اون موقع دوستان و اطرافیان و رسانه‌ها بهشون کمک می‌کردن که مشکلات کوچکشون را خیلی زود حل کنند و نگذارند که به معضلات اساسی تبدیل بشن.
من فکر می‌کنم تا یک لایف استایل درست و حسابی برای ما همجنسگراها تعریف نشه، رخ دادن چنین اتفاقاتی خیلی هم دور از انتظار نیست. البته باید تأکید کنم که شاید بخش کوچکی از مشکلات یک زوج همجنسگرا محدود به اتاق خواب باشه و الباقیش به زندگی اجتماعی، کار و اشتغال، مسافرت و تفریح، دوستی با سایر افراد جامعه، مسکن، ادامه‌تحصیل، تعهدات اخلاقی و امثالهم ربط داشته باشه.
من سعی می‌کنم که اون چیزهایی را که خوندم و شنیدم با اون چیزهایی که فکر می‌کنم به ما ایرانیها خیلی ربط داره روی هم بریزم و هرچی شد توی وبلاگم بیارم. ولی خیلی دوست دارم اگر کسی نظری یا پیشنهادی داره بهم بگه، چون همه‌چیز را همگان دانند.
بنظر شما توی ایران چه چیزهایی زندگی یک زوج همجنسگرا را تهدید میکنه؟ بیاید از همون مرحله آشنایی و try شروع کنیم!

خانواده

خیلی حس خوبی داره وقتی یک راز را با خانواده در میان میگذاری و اونها هم درکت میکنن.
نمیدونم بهتر بود خیلی زودتر این حرف را به خانواده‌ام گفته بودم یا الآن بهترین زمانه!!
در هر صورت حس خوبی دارم.
از اینکه به من اعتماد داشتن و اینکه برعکس خیلی از تصورات من را طرد نکردن.
آدم احساس سبکی میکنه!

قایم‌باشک

شاید خیلی از ماها با شنیدن کلمه قایم‌باشک یاد روزهای خوش زندگیمون بیفتیم. روزهایی که احتمالاً بهترین دوران زندگیمون بود. چون به نوعی هیچ چیز از دنیا نمیفهمیدیم و خوش بودیم.
راستش امشب پس از صحبت با مانی به این نتیجه رسیدم که هرچی از یه لایف‌استایل آرمانی برای همجنسگراها توی کتاب‌های غربی خوندم اینجا بنویسم.
من ترجیح میدم که لایف‌استایل مورد نظر خودم را بنویسم، شاید دوستان همجنسگرا، دگرجنسگرا یا دوجنسگرا و یا غیره (منظورم از غیره آدم‌های علاف و بیکاره) نقدی داشته باشن که بتونه به بهتر شدن دید من نسبت به زندگی کمک کنه!!
الآن هم با یه جمله کوتاه شروع می‌کنم!
من از زندگی دزدکی و شبیه بازی قایم‌باشک خوشم نمیاد، یعنی متنفرم. دوست دارم با اونی که با من زندگی میکنه کاملاً روراست باشم.
از همه‌ی اونهایی که این پست را دارن میخونن میپرسم که آیا این نظر مشکلی داره؟

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

ما هم مثل اونهاییم

داشتم به وبلاگ‌هایی که سرزده بودم فکر می‌کردم. داشتم فکر می‌کردم که ما هم مثل دگرجنسگراها فکر می‌کنیم.
هیچ فرقی هم نداریم. اونها تصور می‌کنند که ما همجنسگراها فقط به یک‌سوم میانی بدن فکر می‌کنیم و ما هم همین تصور را در رابطه با اونها داریم.
کاش لااقل ما میتونستیم به انسانها، اونطوری که واقعاً هستند، فکر کنیم. خیلی بده که ما اینهمه توی وبلاگ‌هامون درباره دل خونمون از تصورات نادرست دگرجنسگراها نسبت به خودمون می‌نویسیم ولی وقتی نوبت به ما میرسه که قضاوت کنیم اصلاً یادمون میره که  نباید توی قضاوت تندروی کنیم.


توی پستی که درباره آلن تورینگ نوشته بودم یکی از دوستان نقطه‌چین کامنت گذاشته که «..ای بابا برای دگرجنسگراها اول مسائل زیرشکمی مهمه بعد علم و دانش!!..»
واقعیت اینه که نه!! دگرجنسگراها فقط به مسائل یک سوم میانی بدن فکر نمی‌کنند. اونها فقط دچار توهم «خود محق انگاری» شدن و در همیشه تاریخ، بهترین راه محکوم کردن طرف مقابل این بوده که اون را به هوسبازی محکوم کنند. اونها چون خودشون از همجنسگرایی متنفر هستند سعی کردند ما را به هوسبازی و بی‌بندوباری منتسب کنند و ما هم کورکورانه داریم از اونها تقلید می‌کنیم. بنظرم توی این جنگ محکوم کردن طرف مقابل، این خود ما هستیم که شکست می‌خوریم!! و مغلوب میشیم. بهتره که با دقت و ظرافت بیشتری با مسأله برخورد کنیم. 
بهتره بجای تهمت زدن به طرف مقابل سعی کنیم واقعیت خودمون را بهش بقبولونیم. اینطوری بهتر نیست؟ بیاید واقعی برخورد کنیم که در بین همجنسگراها هم آدم‌های هوس‌باز هست، ولی تعداد افراد خوب ما بیشتر از آدم‌های رادیکالمونه. خوب چرا این واقعیت را به دگرجنسگراها انتقال ندیم؟؟  چرا باید توی یه سیکل معیوب تهمت زدن به طرف مقابل بیفتیم که نه فایده‌ای داره و نه زجر ما را کم میکنه؟!
سعی کنیم مبارزمون را سازنده کنیم. اینطوری از خودمون هم انرژی کمتری می‌گیره.

قضاوت، کردن یا نکردن!! مسأله این است

دوست دارم اینجا بگم سلام!! عیبی داره؟
این جمله‌ی پایین را حین وب‌گردی یه جایی توی یه سایت راهنمای برنامه‌نویسی پیدا کردم.

" Don't judge those who try and fail, judge those who fail to try "

فکر کردم که زندگی همه‌ی ما شبیه یه برنامه‌ی C میمونه!! اگر تلاش کنیم و fail بشه باز امید هست که درست بشه، پس تلاش می‌کنیم، ولی اگه fail کنیم از تلاش، اون موقه است که دیگه نمیشه کاری کرد. مگه نه؟!

چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

در کدام زمان زندگی می‌کنیم؟؟

دیروز با یکی از استاد‌هام رفتیم پیش یکی دیگه از اساتیدم. حرف‌های قشنگی زد. یکیش این بود که گفت:
ما شرقی‌ها و بخصوص ایرانیها به دو دسته‌ی عمده تقسیم میشیم. یک عده که همیشه در غم و حسرت اتفاقات گذشته هستند و به نوعی همیشه در گذشته زندگی می‌کنند. یک عده هم که همیشه نگران آینده هستند و دائماً در آینده زندگی می‌کنند. و این وسط هیچکس نیست که از زمان حال استفاده کنه و از زندگی‌کردن در زمان حال لذت ببره. خیام برعکس جوی که در جامعه وجود داره که یه آدم عیاش بوده، خیلی هم آدم با فهم و شعور و نکته‌سنجی بوده و شاهدش هم همه‌ی اون کارهای ریاضی و ستاره‌شناسیه که به انجام رسونده بود. خلاصه خیام اون قدیم‌ها به این اشتباه ما ایرانیها پی برده بود و براش یه شعر سروده که الحق و والانصاف گویای مطلبه.
از دی کـــه گـــذشت هیچ ازو یــاد مکـــن
فردا کـــــه نیامـــده ست فریاد مکـــــــــن
بر نامـــده و گـــذشته بنیــــــــــاد مکـــــن
حالـــی خوش بـــاش و عمر بر باد مکــن
البته منظور خیام این نبوده که از گذشته عبرت نگیر و برای آینده برنامه‌ریزی نکن، بلکه می‌خواسته این را برسونه که اگه همش بخوای در حسرت گذشته باشی و از آینده بترسی یهو میبینی عمرت گذشته و هیچ کاری نکردی!! هر چیزی در حد اعتدالش خوبه و زندگی هم اینقدر با ارزشه که باید حال را دریابی.

ازاین صحبت‌های استادم اونقدر به شعف اومده بودم که میخواستم بهش بگم «۱۰ روز پیش همین مفهوم را می‌خواستم به یه دوست همجنسگرا به نام مانی آذری انتقال بدم ولی نتونستم کلماتی به این زیبایی پیدا کنم»
البته من حرفم را خوردم و چیزی نگفتم، ولی واقعاً عجب زیبا گفته بود.
راستی یه جمله‌ی زیبا هم در زبان انگلیسی هست که میگه:
Yesterday is a history, tomorrow is a mystery, today is a gift!!
دوستان در فکر آینده بودن خوبه ولی بیاید حال را دریابیم و غم گذشته‌ها را هم نخوریم.

سه‌شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۹

خداییش حیف نبود؟

چند روزی بود که داشتم به آلن تورینگ فکر می‌کردم.
آدم خیلی باهوش و تأثیرگذاری بوده. 
درباره هوش و استعدادش هرچی بگم کمه. احتمالاً اگر بیشتر از ۴۱ سال زندگی میکرد علم ریاضیات و کامپیوتر را منفجر می‌کرد.
ببینید توی ویکی‌پدیا درباره مرگ اون چی نوشتن:
در سال ۱۹۵۲| به صورت اتفاقی همجنس‌گرایی وی کشف گردید. در آن سال‌ها همجنس‌گرایی در بریتانیا جرم و بیماری روانی شناخته می‌شد. در دادگاه طبق قانون مخیر شد بین زندان و اخته‌گی شیمیایی یکی را انتخاب کند ؛ که وی دومی را انتخاب کرد . به دنبال این حادثه تمام تضمین‌های حفاظتی که وی داشت لغو گردید و از ادامه کار وی بر روی پروژه‌های رمزنگاری ممانعت به عمل آمد . تزریق مواد شیمیایی برای یک سال ادامه یافت و عوارض جنبی بسیاری از جمله رویش پستان‌ها برجای گذاشت.
در ۸ ژوئن ۱۹۵۴ کارگرخانه جسد او را پیدا کرد ؛ روز قبل او در اثر سم سیانید جان سپرده بود ، ظاهرا بخاطر سیب نیم خوردهٔ سیانیدی که در کنار تختش بود . بسیاری بر این باورند که مرگ او عمدی بوده ، اما مادر او اعتقاد داشت که مرگ او حادثه‌ای بوده که بدلیل بی دقتیش در نگهداری از مواد شیمیایی رخ داده ست . کالبدشکافی علت مرگ را مسمومیت با سیانور یافت و پلیس مرگ را خودکشی اعلام کرد.
واقعاً حیف نبود؟؟ راضی شدین از اینکه یه دانشمند را کشتین؟؟
این هم حاصل زیاده خواهی یک عده دگرجنسگرا!!
آخه مگه چه گناهی کرده بود؟ 
مگه ما همجنسگراها چه گناهی کردیم که باید بخاطر شما دگرجنسگراها وانمود کنیم که خودمون نیستیم؟؟

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۹

ما همه‌جا صدا می کنیم

من راستش اصلاً از فوتبال خوشم نمیاد، ولی دیشب همینطوری داشتم CNN نگاه می‌کردم. بعد از بازی که اصلاً نمیدونم نتیجش چی بود، انگار آمریکایی‌ها خیلی خوشحال شدن و ریختن توی خیابون.
جالب بود که مجری (اسم و فامیلش ایرانی بود ولی یادم نمیاد) توی ارتباط مستقیم با واشنگتن‌ از خبرنگار اعزامی پرسید که وضع خیابون‌های واشنگتن چطوریه و اینها.
یه چیزی از خبرنگاره شنیدم که یهو گوشم تیز شد. کلی حال کردم. اگه گفتین خبرنگار چی گفت؟؟؟
چه درست حدس زده باشین و چه نادرست من میگم.

هرکی از راه میرسه نظر میده

توی وبلاگ مانی دیدم انگار یک نفر کامنت گذاشته و گفته:
خواهر من کارشناس ارشد مهندسي ژنتيک گرايش بيو تکنولوژي است، يکبار که در مورد اين حرف شيرين عبادي که گفته بود همجنسگرايان گناهي ندارند چون خدا اينگونه خلقشان کرده (يعني ژنتيکي نه محيطي) با وي صحبت مي کردم، مي گفت تعداد بسيار کمي از همجنسگرايان از بدو تولد دچار چنين حالتي اند که اين هم ربط مستقيم به ژن ندارد بلکه تأثير مسائل محيطي بر روي مادر حامل جنين يا پدر حامل اسپرم است؛ ماني جان ميداني باقي همجنسگرايان چگونه دچار چنين گرايشي شدند؟ کمياب شدن عده کم شايد يعني انحطاط تربيتي بخش بزرگي از انسان ها و شايد يعني از بين رفتن مهمترين کانون شکل دهي باورهاي يک کودک (خانواده) در آينده!!!
و البته متأثر شدم که چرا مانی اونهمه جوابیه نوشته واسه ایشون ولی به این یه قسمت جوابی نداده. بر خودم فرض دونستم که این بحث دوستمون را در دو قسمت تحلیل کنم و بهش پاسخ بدم تا شبهه‌ای باقی نمونه!!

اول اینکه ما تا حالا هرچه کتاب و مقاله علمی خونده بودیم می‌گفت که تا حالا دانشمندان نتونستن ژن خاصی پیدا کنن که مستقیماً در همجنسگرا یا دگرجنسگرا شدن نقش داشته باشه. این به معنی  وجود یا عدم وجود چنین ژنی یا ژن‌هایی نیست، این به معنی عدم توانایی علم در توجیه دقیق علت گرایش جنسی همجنسگراهاست. علاوه بر این متوجه باشید که وقتی هیچ ژن یا ترکیب ژنی تا کنون بعنوان مسئول مستقیم همجنسگرا یا دگرجنسگرا شدن شناخته نشده پس چطور میشه گفت که فلانی بخاطر دلیل ژنتیکی همجنسگرا شده و اون یکی علت ژنتیکی نداشته و بکمک اون درصد درآورد. لطفاً من بعد گزاره‌های علمی را با عینک دین نگاه نکنید.
ضمناً آیا شما فکر می‌کنید که خلقت خدا فقط مربوط به ژن است؟ دینتان خیلی پیشرفت کرده؟!!  آیا خدا  جایی گفته که من فقط با چیدمان ژن‌های کروموزوم‌ها کار دارم و بقیش گردن خودتون ای انسانها؟!! 
یک مقدار واقع بینانه به قضیه نگاه کنید. اینکه ترکیب و چیدمان ژن‌ها چطور بشه هم به عوامل محیطی بستگی داره. اینکه اصلاً والدین ما با هم بخوابن هم به عوامل محیطی بستگی داره. اصلاً اینکه ما زنده میمونیم و بدنیا میایم هم به عوامل محیطی بستگی داره. اینکه شخصیت ما در کودکی چطوریه (مثلاً نرم‌خو، بدخو و...) هم به عوامل محیطی قبل از تولد بستگی غیر مستقیم داره. اینکه قیافه‌ی ما چه شکلی میشه هم به عوامل محیطی بستگی داره. از طرفی یه سری چیزهایی مثل افسردگی میتونه علاوه بر عوامل محیطی جنبه وراثتی داشته باشه. و قس علیهذا در مورد هر چیز دیگه‌ای که یا مستقیم و یا غیرمستقیم به عوامل محیطی بستگی داره. اونوقت بنظر شما اگر یک نفر بدون اینکه خودش بدونه همجنسگرا بشه گناهی کرده؟؟! من نمی‌خوام تمام گناه‌ها را به گردن خالق متعال بندازم ولی خواهش می‌کنم در جایی که اطلاعات ندارید سعی نکنید بصورت کورکورانه از تفاسیر من درآوردی علمای اعلام طرفداری کنید. متوجه باشید که علم هنوز نتونسته با قاطعیت بگه که مثلاً فلان کار باعث همجنسگرا شدن میشه، پس چطور میشه از اون جلوگیری کرد؟ چطور میشه همجنسگرایی را به تربیت خانوادگی ربط داد؟
فراموش نکنید که خیلی از ما همجنسگراها از جمله خود من یه زمانی آخوند مسلک بودیم. یه زمانی فکر می‌کردیم که احساسات همجنس‌خواهانه گناهی از جانب ماست. به هزار جور مناسک معنوی متوسل شدیم تا شاید تغییر کنیم.
یه چیز دیگه هم اینه که در هیچ‌کجا گزارشی مبنی بر اینکه کسی تونسته گرایش همجنسگرایی را عوض کنه ندیدم و اگر کسی پیدا کرد و به من داد خیلی خوشحال میشم. آخرین کارهایی که توی دنیا انجام شده (در بعضی از کلینیک‌های آمریکا) اینه که به اونهایی که بخاطر اعتقادات دینی از همجنسگرایی خود شرمنده‌اند کمک کنند که از آمیزش با جنس مخالف متنفر نباشند و یه جورایی قورباغه را قورت بدهند!!
یه روانشناس به من میگفت که کلاً تغییر پروفایل جنسی مردان (یعنی مثلاًتغییر روش‌های نزدیکی) در روانشناسی خیلی کار سختیه تا چه رسد به اینکه از طرف بخوای Orientation یا گرایش خودش را عوض کنه.


نکته‌ی دومی که می‌خوام متذکر بشم اینه که حالا ما یه سری همجنسگرا داریم که به هر دلیلی اینطوری شدن و همونطوری که در بالا گفتم علم نمیتونه تغییرشون بده. تازه علم نشون داده که میانگین ضریب هوشی همجنسگراها بیشتر از دگرجنسگراهای جامعه است، این هم یکی به نفع ما!! بیاید یه کم واقع‌گرا و یه ذره پراگماتیست باشیم. الآن می‌خواید چکار کنید. آیا راضی میشید که ما بخاطر شما و علایقتون زجر بکشیم؟ میشه ما را به حال خودمون ول کنید؟؟
جدی دارم میبینم که هرکی از راه میرسه راجع به ما همجنسگراها اظهار نظر میکنه الا خودمون. بابا آیا خیلی انتظاره که ازتون بخوایم ما را به حال خودمون ول کنید؟

یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

آخیش! راحت شدم

بالاخره به مادرم گفتم
حالا باید ببینم نظر اون چیه!
ترجیح میدم پای عواقب این کارم وایسم تا اینکه یک عمر با ترس و در خفا زندگی کنم!!

شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۹

بالاخره به سواد من گیر دادن

یه بنده خدایی با توپ پر، دیشب اومده و کلی برای من کامنت گذاشته!!
مثلاً کامنت گذاشته که تو اینقدر بیسوادی که نمیدونی همجنسگرایی بیماری نیست که اصلاً کسی براش درمان پیدا کنه.
خوب واسه من یه کمی سنگینه که یکی بیاد از ورای کوه‌های غرب کشور اون هم با این ادبیات به من بگه بی‌سواد. اصلاً فکرش را که می‌کنم می‌بینم یه کم که نه بلکه خیلی سنگینه. حالا نمیدونم خودش چقدر درمورد همجنسگرایی کتاب خونده، ولی همینجا از هرکس که کتابی درمورد همجنسگرایی به زبان فارسی داره، البته کتابی که یه حرفی بیشتر از چند تا داستان اروتیک یا یه سری شعر غمناک داشته باشه، خواهش می‌کنم به من معرفی کنه. 

خدایا چقدر خوبه که اینها منو میشناسن

آره!! اینطوریه.
راستش را بخواید یه مدتیه به معنی کلمه Rude شدم. هرچی فکر کردم دیدم کلماتی مثل گستاخ یا پررو معنی را نمی‌رسونه. در واقع الآن بخاطر اینکه من خیلی پررو شدم و دیگه مثل قدیما فکر مصلحت‌اندیشی نیستم، بطور مستقیم به ۱۰ نفر از دوستان و آشنایان گفتم که همجنسگرا هستم. فقط مونده پدر و مادرم. که البته بنظرم اونها هم شاید اولش بهت‌زده بشن، شاید مثلاً برای یک هفته یا فوقش یک ماه، ولی چون من را خیلی دوست دارن حتماً بصورت بسیار لارج با موضوع برخورد خواهند کرد. دیگه در بدترین شرایط سعی خواهند کرد که منو مجبور به ازدواج کنن تا این افکار از سرم بپره!! از این که دیگه بدتر نداریم. اونم هزار جور راه حل داره!!
از قدیما گفتن اگر حسین ساربونه، میدونه شترش را کجا بخوابونه!! مگه نه؟!

اندر فواید ازدواج

خیلی خوشم اومد که یه عده همجنسگرا دور هم جمع شدیم و بعد از آشنایی اولیه سریع رفتیم سراغ مسائل حیاتی، بالاخص اونهایی که به اصل زندگی ما همجنسگراها مربوطه.
همینطوری دور هم نشسته بودیم و داشتیم بستنی می‌خوردیم که یکی از دوستان با طرح بحث ازدواج، داغ دل ما را تازه کرد. پرسید نظرتون راجع به ازدواج چیه؟ آیا ما همجنسگراهای ایرانی برای گریز از تنهایی و بجهت داشتن یک همدم و یک غمخوار برای سنین میانی زندگی که ممکنه در آن خیلی احساس نیاز به یه همسر بکنیم، بهتر نیست ازدواج کنیم؟؟ (البته منظورش ازدواج با جنس مخالف بود)
یه کمی اخمای هممون رفت تو هم. سؤال سنگین و مبتلابهی بود. یه ذره که به قیافه‌ی همه نگاه کرد سؤالش را تعدیل کرد، به این صورت که گفت لااقل اونهایی که پوزیشنشون T یا V هست احتمالاً بتونن بهتر با ازدواج کنار بیان.
خوب راست میگفت. بالاخره که چی؟ آخرش باید یه راه‌حلی پیدا بشه!! اگه یه کمی نسبی‌گرایانه به ماجرا نگاه کنیم ممکنه به ذهن متبادر بشه که ما همجنسگراها داریم میگیم فقط جوجه‌کباب و پیتزا را بعنوان غذا قبول داریم و الآن که مثلاً غذایی جز کباب کوبیده پیدا نمیشه ما اینقدر صبر می‌کنیم که یا از گرسنگی بمیریم و یا جوجه کباب یا پیتزا پیدا بشه. خوب هرکی که حکایت ما را بشنوه میگه فعلاً این کباب کوبیده را بخور که از گرسنگی نمیری تا ببینیم شاید فرجی حاصل شد و پیتزا پیدا شد.

محمد

به خودم گفتم یه پست بنویسم و توش تجربیاتم از دیدار دوم با دوستان همجنسگرا یعنی دوموزی و فرشاد و مانی و محمد را بنویسم. اما دلم نیومد محمد را بگذارم کنار بقیه! درواقع من با اون سوء قضاوتی که درباره محمد کرده بودم هیچ کمکی که بهش نکردم هیچ، یه شوک ناجور روحی هم بهش دادم.
شاید توی زندگی همه‌ی ما پیش اومده که یه سری از واقعیات را درست برداشت نکرده باشیم. یعنی مثلاً کسی به ما دروغ گفته باشه و یا حسمون چیزی را بهمون اشتباه القا کرده باشه.
این دفعه من درست برداشت کرده بودم. آره!! محمد بدون اطلاع بی.افش سر قرار ملاقات اومده بود. ضمناً باز هم درست برداشت کرده بودم، این را که بی.اف یا به زعم من جی.اف محمد از اومدن اون ناراحت میشده.
بگذارید این مقدمه کوچک را بگم که حقیقت را توی مثلاً دادگاه‌های انگلستان چطور تعریف می کنند. توی انگلستان وقتی می‌خوای شهادت بدی باید قسم بخوری که حقیقت را بگویی، حقیقت را بطور کامل بگویی و چیزی جز حقیقت را نگویی.

به ظرفیت توجه کن

دیروز فرشاد حرف جالبی زد که واقعاً بنیان افکار من را متزلزل کرد.
من بدون اینکه دلیل واقعیش را بدونم یه جورایی دل در گرو ایران دارم. نمی‌دونم چون وطنم هستش یه همچین حسی به ایران دارم یا بخاطر اینکه خانوادم را دوست دارم و هرچه به خانواده نزدیک‌تر باشم حس بهتری دارم. شاید هم از اینکه فرهنگ من توی فرهنگ غربی‌ها گم بشه خوشم نمیاد و لذا ترجیح میدم که توی ایران با همه‌ی مشقتش ادامه تحصیل بدم.
البته ممکنه دلایل دیگه‌ای مثل نداشتن همت کافی واسه مهاجرت یا ترس از فضای جدید و مشکلات آن، یا حتی ترس از نبود حمایت خانواده در آمریکا یا اروپا باعث شده باشه هیچوقت بطور جدی به مهاجرت از ایران فکر نکرده باشم.
فرشاد گفت توی گلخانه هیچوقت درخت تنومند نمیشه پرورش داد. هرچقدر هم رشد کنی می‌تونی درحد یه بوته یا درخت کوچک باشی و از آن بیشتر دیگه جای تو نیست. حالا که دارم فکر می‌کنم حرفش واقعاً عمق داره. واقعاً!!
می‌دونید چیه؟ تا حالا فکر می‌کردم که اگر من تحمل کنم و استواری و پایمردی به خرج بدم یه روزی بالاخره می‌تونم ایران را ولو محدود به همون دوروبر خودم هم که باشه، بسازم. اما اصلاً فکر نکرده بودم که باباجون اصلاً شاید ایران ظرفیت من را نداشته باشه. فکرش را بکنید!! خیلی حرفه! شاید من تا حالا می‌خواستم توی وسط تابستون توی کویر لوت اسکی کنم! خوب نمیشه دیگه.
این نه به معنی اینه که من اسکی بلد نیستم یا دستم چلاقه و نه بدان معنی که کویر لوت مشکلی داره! هرکدام از ما (یعنی من و کویر لوت) اگر سر جای خودمون باشیم مشکلی نداریم، مشکل اونجاست که ازمون انتظار نادرست داشته باشن.
آره! اینطوریاست. ایران هم شاید مشکلی نداره. اصلاً خدا ایران را آفریده واسه آدم‌های تنبل و طرفدار خور و خواب و خشم و شهوت. توی ایران نمیشه تحصیل کرد و نمیشه کار علمی و پژوهش کرد. ایران برای کسانی که اهل برنامه‌ریزی و آینده‌نگری هستن جایی نداره. توی ایران فقط باید زیرآب بزنی و تملق بگی و از پول نفت حقوق بگیری. همین!!

جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

چه تفاهمی

امروز من و دوموزی متوجه شدیم که هردومون به آهنگ هاواناگیلا علاقه داریم.
این هاواناگیلا یه آهنگ سنتی قوم یهوده که قدمتش به قبل از یهوه میرسه!!
امشب نشستم و قبل از نوشتن این پست یه چندباری به هاواناگیلا گوش کردم. الآن هم دارم بهش گوش می‌کنم. شاید ندونید چقدر زیباست. اگه فرصت کردید حتماً یک دفعه بهش گوش کنید.
این هم سه تا لینک توی یوتوب که واقعاً نمیتونم بینشون فرق بذارم. توصیه میکنم همشونو ببینید، البته اگه از اولیش خوشتون اومد:

یه چیز جالبی که دستگیرم شد اینه که من و دوموزی هردومون سر اینکه یهودیها قومی هستن که سر همه‌چیزشون فکر شده کار کردن و می‌کنند و احتمالاً خواهند کرد، متفق‌القول هستیم و دلیل اینکه من به قوم برگزیده خداوند یعنی بنی‌اسرائیل علاقه شدیدی دارم و هی می‌خوام وانمود کنم از اونها هستم همینه!
لیکن باید به این نکته متذکر بشم که دوموزی علاقه‌ای که به یهودیها نداشت هیچ، حتی از اونها بدش هم میومد و دلیلش را هم بطور قطع نمی‌دونست، فقط حدس می‌زد که شاید جامعه و رسانه‌ها از کودکی این حس یهودی‌ستیزی را در ما بوجود آوردن!
راستش امروز محمد یه چیزهایی به من گفت که باعث شده الآن هنگ کنم. بهتره بگذارم واسه فردا تا یه پستی هم راجع به اون بنویسم.

پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۹

خواهش می کنم ما را درک کنید

دیروز داشتم با یکی از دوستان غیرهمجنسگرای خودم راجع به خودم و همجنسگرایی صحبت می کردم.
آخه دیروز وبلاگم را دیده بود و یه کمی ازش را خونده بود. بنظرم دیگه کاملاً پذیرفته که من همجنسگرا هستم و اگه گهگاهی این را بهش تذکر میدم از سر شوخی نیست.

القصه داشت از من یه سری سؤالات می کرد. بحث جدی بود. خوب دلش می خواست بدونه همجنسگراها چه تیپی هستن.
 دو تا سؤال پرسید که من را خیلی به فکر واداشت.
اول پرسید: «یعنی هیچ سازمانی توی ایران نیست که از شماها حمایت کنه؟»
من هم گفتم مثل اینکه خیلی از مرحله پرتی! توی ایران اگه دستشون به ما برسه ما را توی گونی میکنن و از بلندی میندازن پایین. چه سازمانی؟ چه حمایتی؟ چه کشکی؟!!!

بعد که بهش گفتم با این دوستان جدیدم یعنی دوموزی و فرشاد و مانی و محمد یه گپ وگفتی داشتیم خیلی کنجکاوانه پرسید: «اینهایی که همجنسگرا هستن میدن یا میکنن؟»
من جواب دادم آخه تیپ ها فرق میکنه! مثلاٌ همین مانی خودش میگه که V هستم و براش توضیح دادم که V یعنی چی!
بعد ازم پرسید که «حالا تو چی هستی؟»
عصبانی شدم و بهش گفتم که اولاً تو همجنسگرا نیستی پس بهت ربطی نداره در ثانی این سؤال تو به زبان دگرجنسگرایی مثل اینه که از یکی که تازه ازدواج کرده بپرسی روزی چند بار با همسرت آمیزش داری یا مثلاً ازش بپرسی فلان جات چند سانته؟! خوب طرف هم بدش میاد.
کلی شاکی شدم. بهش گفتم چرا همه با شنیدن کلمه  ی "همجنسگرایی" یه تصور روی هم خوابیدن تو ذهنشون شکل میگیره؟ بابا ما همجنسگراها فراتر از یه همخوابگی زودگذر، احتیاج به یه هم حسی، یه دوستی و یه محبت پایدار داریم. ما احتیاج داریم که با بی.اف خودمون بریم گردش، مسافرت، سینما، کوه، استخر و هزار جور تفریح دیگه. ما شاید بیشتر دوست داریم با یه دوست همجنس غذا بخوریم، درد دل کنیم، همدیگه را در آغوش بگیریم تا اینکه هفته ای یه بار یه جایی واسه یه  دادن و کردن همدیگه  را ببینیم. ما ترجیح میدیم برای همدیگه بمیریم. ما دوست داریم با هم بخندیم!! ما نیاز داریم که گرمای وجود دوست همجنسمون را در کنارمون حس کنیم! این بهمون آرامش میده. ما نیاز داریم که فکر کنیم یه همجنس دوستمون داره و حاضره شادیهاش را بخاطر دوستی باهامون قسمت کنه و نه بخاطر نفعی که بهش می رسونیم. ما دوست داریم غمخوار کسی باشیم که از ته دل دوستش داریم و عاشقشیم.

جداً از تمام دوستانی که اطلاعی راجع به احساسات ما همجنسگراها ندارن خواهش می کنم خیلی زود قضاوت نکنن. ما هم آدمیم. ما هم احساساتمون عین شما است و فقط با یه جنس دیگه برآورده میشه!! با یه همجنس! همین.

چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹

هدیه یا انتخاب؟

یکی از دوستان داشت یه جمله قصار می گفت با مضمون زیر:
ای پسرها هیچوقت بخاطر سربازی کفران نعمت نکنید و نگید که ای کاش دختر بودم و سربازی نمی رفتم، چون دو سال سربازی رفتن بهتر از 40 سال پریود شدنه!!

در این حین یه دوست دیگری حرفش را قطع کرد و گفت بین یه چیزی که جزء طبیعت طرفه و چیزی که یه قرارداد و یه انتخابه تفاوت قائل بشید. این سربازی آخه حرف زوره و میشه نرفت ولی پریود شدن جزء طبیعت زن هاست.

فکر می کنم توی ایران اسلامی مرز بین انتخاب و موهبت الهی یه جورایی ناواضح یا بقولی Bluer هستش و برای همین هم هیشکی نمیتونه درک کنه که ما همجنسگراها طبیعتمون اینه!
اونها فکر می کنن که همجنسگرایی یه فرهنگه و انسان آزاده که بین اون و دگرجنسگرایی انتخاب آزادانه داشته باشه.
من با تمام وجودم حس می کنم که حرف زوره! آقا اصلاً همینیه که هست. من همجنسگرا هستم، دوست هم ندارم عوض بشم.
البته بگم که این اعتقادات دگرجنسگرایانه فقط مختص به ایران نیست، مسیحیان معتقد توی آمریکا میگن اگر قرار باشه همجنسگرایی آزاد باشه پس باید به دزدان و قاچاق چی ها و آدم کش ها هم آزادی عمل داده بشه!! برای همین هم هست که حزب جمهوری خواه آمریکا شدیداً سعی میکنه فعالیت سازمان های مدافع حقوق همجنسگراها را محدود کنه!

از ترس نزدیکه که خودم را خراب کنم

دیشب مانی بهم اس.ام.اس داده که بساطی راه انداختیا!
منظورش همین پست اول وبلاگمه!!
فرشاد هم اس.ام.اس داد که دفعه بعد اگر اومدی واسه ملاقات گروهی با زره بیا!! (احتمالاً محمد می خواد منو بخوره )

دیگه کم کم داره ترس زانوهام را سست میکنه.
بابا یکی به دادم برسه! من که از اولش نمی خواستم اینطوری بشه!!

مانی جون! پیرمرد!! آخه تو یه چیزی بگو

ولی با همه ی این اوصاف یه چیزی به ذهنم رسید که دوست دارم بگم و حیفم میاد که توی دلم بمونه
خطاب من الآن به همه است، بخصوص به هر کسی که برای گفته های دیگران احترام و ارزش قائله!

راستش همین الآن اگر خیلی از دوستان من بفهمن که من همجنسگرا هستم، اصلاً ممکنه فراموش بکنند که من تا قبل از اینکه اونها متوجه بشن هم همجنسگرا بودم. خیلی هاشون ممکنه منو مسخره کنند و بعضی هم ممکنه منو طرد بفرمایند. شاید هم عده ای دل بسوزونن و بگن: "حیوونکی!! خوب خرج درمانش چقدر میشه؟ شاید از دست ما کمکی بر بیاد!"

این از کجا ناشی میشه؟ از اونجایی که اونها از دید خودشون دارن به من نگاه می کنند.اونها خودشون از همجنسگرایی تنفر دارند و فکر می کنند که هرکس همجنسگراست بی برو برگرد آدم بدیه!! یه موجود انگل اجتماع!
خیلی از اونها دیگه نخواهند توانست که در مورد من دید مثبت داشته باشند، چون اعتقاداتشون این جو را بهشون القا کرده و تا با دلیل و مدرک براشون ثابت نشه نمی تونن قبول کنن که این طرز زندگی یک انتخاب هوس آلود نیست. اونها نمی دونن که تا حالا کسی برای همجنسگرایی درمان ارائه نکرده.

یه دفعه این جرقه توی ذهنم خورد که آخه مردک!! شاید تو خودت از اینکه بدون اطلاع بی.افت با یه سری همجنسگرا ملاقات کنی متنفر باشی، ولی خوب شاید کسی پیدا بشه که مثل تو نباشه. شاید اصلاً برداشت تو از موضوع اشتباه بوده. خوب چرا تو شدی کاسه ی داغتر از آش؟؟ بابا ول کن مردم دارن زندگی می کنن. تازه اونها از تو هم کلی جلوتر هستند. اگه تو تا الآن عاشق استریتها بودی، اونها یه هم احساس را که دوستش هم دارن واسه زندگی مشترک انتخاب کردن!
آخه چرا حسودیت میشه؟
آخه چرا می خوای طرف را کنف کنی؟
اصلاً دموکراسی یعنی همین! یعنی اینکه به اقلیت ها هم حق نفس کشیدن بدی.

ولی خوب باز هم تأکید می کنم که استنباط و برداشت از رفتار اطرافیان عموماً بر اساس ظاهره و تحت تأثیر احساسات خود شخصه!
دیگه چی بگم؟

نقد

دوموزی حرف قشنگی زده که جای تعمق داره، به این مضمون که:
بچه ها، آزادی اندیشه و نقد کردن و مخالفت کردن هم مدل خودشو داره و باید رسمشو بلد باشیم.
باید طوری نظرمون رو بگیم که طرفمون ببینه واقعا مشکلی داره یا نه و اگه هم چیزی هست دنبال اصلاح خودش باشه نه اینکه در برابر ما موضع بگیره.
به جنبه ی دو طرف ربط داره و در موضع نخست اینکه اصلا ببینیم حقی در این رابطه داریم یا نقدمون به جاست یا نه و بعدا قدم های بعدی
بازم میگم که به جنبه ی خودتون و طرف مقابل نگاه کنید : )
خوب راست میگه!! من اولین پست همجنسگرایانم کلی جنجال آفرید، فقط و فقط هم بخاطر خودخواهی و حماقت من بود. اصلاً نمیدونم چرا هرچیزی که می نویسم یه جورایی آتیش بپا میشه. حالا خوبه محمد بچه ی نجیب و متین و مهربونیه وگرنه همین امشب در راه نوشتن وبلاگ شهید شده بودم.
البته از قدیما گفتن که «زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد»
حالا نقل بنده شده و حرف هام
خوشم میاد که دوموزی خیلی محترمانه به من گفت که جنبه ی نقد کردن را نداری. راست میگه!
البته من ته دلم قصد نقد کردن نداشتم، دوست داشتم تجربه ی اون روز یکشنبه را بقول شبکه بی.بی.سی بصورت Unfold بنویسم و ببینم کجاهای برداشت هام اشتباه بوده!
راستش خوشم میاد از مرام محمد که لااقل با اون گندی که به وجهه اش زدم باز برگشت گفت: «ولي حسين آقا ما شما رو دوستون داريم!! »
الباقیشون که خیلی حال کرده بودن حتی برنگشتن بگن آغا شما زیاده روی کردی و خیلی هندونه زیر بغل ما گذاشتی!!!
:))
محمد درواقع یک همجنسگرای با محبت و دوست داشتنیه که برعکس خیلی از ایرانیا از جمله خودم آدم کینه ای نیست. خیلی هم خوش تیپه!! اصلاً بنظرم خدا این بشر را واسه اینجا نیافریده. این مال طرفهای کشورهای اوپای غربی مثل آلمان و اونورهاست! :)
امیدوارم که من را ببخشه و  سعی کنه برداشتی که از من داشته را بدون سانسور به من بگه! اینطوری به خودشناسی من هم کمک می کنه.

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

شعر زیبایی از محمدرضا عالی پیام

در پسین روزهای فصل بهار
برگها در هجوم پاییزند
زردها روی شاخه می مانند
سبزها روی خاک میریزند
جای بوی گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج
با تمام درختها قهر است

کرسی های آزادفکری از نوع همجنسگرایانه

الآن که دارم پست دوم وبلاگم را می نویسم با خودم فکر می کنم که توی چه هچلی گیر افتادم!!
بابا از اولش هم نمی خواستم وبلاگ بنویسم، شما منو متهم کردید به نفوذی بودن و مجبورم کردین یه چیزی بنویسم. توی همون پست اول هم انگاری حسابی خیط کاشتم.
حالا الآن هم دستم داره میلرزه که نکنه بیام ابروش را درست کنم و خدای ناکرده بزنم چشمش را هم از حدقه در بیارم!!!

همه ی بدبختی من از اونجا شروع میشه که با خودم گفتم یه طرحی نو در بیندازم و توی وبلاگم یه سری حرفهای جدیدتر بنویسم. مثلاً اینکه درباره سایر دوستان هم احساسی که باهاشون ملاقات کردم چی فکر می کنم؟!

اولین پست من در مقام یک همجنسگرا

شاید اولش خیلی مردد بودم در ساختن این وبلاگ
ولی به هر شکلی بود و البته به توصیه دوستان به خودم جرأت دادم که بعنوان یک همجنسگرا پا به عرصه ی وبلاگ نویسی بگذارم.
یکشنبه این هفته بود که با مانی و دوموزی و محمد و فرشاد رفتیم بیرون و از همه چیز گفتیم.
دیدار خوبی بود.
الآن که فکر می کنم می بینم وبلاگ ها اگر هیچ فایده ای هم نداشتند لااقل باعث شدند که یک عده همجنسگرا با دغدغه ای فراتر از یک سوم میانی بدن دور هم جمع بشن و با هم گپ و گفتی داشته باشن!