دیروز فرشاد حرف جالبی زد که واقعاً بنیان افکار من را متزلزل کرد.
من بدون اینکه دلیل واقعیش را بدونم یه جورایی دل در گرو ایران دارم. نمیدونم چون وطنم هستش یه همچین حسی به ایران دارم یا بخاطر اینکه خانوادم را دوست دارم و هرچه به خانواده نزدیکتر باشم حس بهتری دارم. شاید هم از اینکه فرهنگ من توی فرهنگ غربیها گم بشه خوشم نمیاد و لذا ترجیح میدم که توی ایران با همهی مشقتش ادامه تحصیل بدم.
البته ممکنه دلایل دیگهای مثل نداشتن همت کافی واسه مهاجرت یا ترس از فضای جدید و مشکلات آن، یا حتی ترس از نبود حمایت خانواده در آمریکا یا اروپا باعث شده باشه هیچوقت بطور جدی به مهاجرت از ایران فکر نکرده باشم.
فرشاد گفت توی گلخانه هیچوقت درخت تنومند نمیشه پرورش داد. هرچقدر هم رشد کنی میتونی درحد یه بوته یا درخت کوچک باشی و از آن بیشتر دیگه جای تو نیست. حالا که دارم فکر میکنم حرفش واقعاً عمق داره. واقعاً!!
میدونید چیه؟ تا حالا فکر میکردم که اگر من تحمل کنم و استواری و پایمردی به خرج بدم یه روزی بالاخره میتونم ایران را ولو محدود به همون دوروبر خودم هم که باشه، بسازم. اما اصلاً فکر نکرده بودم که باباجون اصلاً شاید ایران ظرفیت من را نداشته باشه. فکرش را بکنید!! خیلی حرفه! شاید من تا حالا میخواستم توی وسط تابستون توی کویر لوت اسکی کنم! خوب نمیشه دیگه.
این نه به معنی اینه که من اسکی بلد نیستم یا دستم چلاقه و نه بدان معنی که کویر لوت مشکلی داره! هرکدام از ما (یعنی من و کویر لوت) اگر سر جای خودمون باشیم مشکلی نداریم، مشکل اونجاست که ازمون انتظار نادرست داشته باشن.
آره! اینطوریاست. ایران هم شاید مشکلی نداره. اصلاً خدا ایران را آفریده واسه آدمهای تنبل و طرفدار خور و خواب و خشم و شهوت. توی ایران نمیشه تحصیل کرد و نمیشه کار علمی و پژوهش کرد. ایران برای کسانی که اهل برنامهریزی و آیندهنگری هستن جایی نداره. توی ایران فقط باید زیرآب بزنی و تملق بگی و از پول نفت حقوق بگیری. همین!!
من بدون اینکه دلیل واقعیش را بدونم یه جورایی دل در گرو ایران دارم. نمیدونم چون وطنم هستش یه همچین حسی به ایران دارم یا بخاطر اینکه خانوادم را دوست دارم و هرچه به خانواده نزدیکتر باشم حس بهتری دارم. شاید هم از اینکه فرهنگ من توی فرهنگ غربیها گم بشه خوشم نمیاد و لذا ترجیح میدم که توی ایران با همهی مشقتش ادامه تحصیل بدم.
البته ممکنه دلایل دیگهای مثل نداشتن همت کافی واسه مهاجرت یا ترس از فضای جدید و مشکلات آن، یا حتی ترس از نبود حمایت خانواده در آمریکا یا اروپا باعث شده باشه هیچوقت بطور جدی به مهاجرت از ایران فکر نکرده باشم.
فرشاد گفت توی گلخانه هیچوقت درخت تنومند نمیشه پرورش داد. هرچقدر هم رشد کنی میتونی درحد یه بوته یا درخت کوچک باشی و از آن بیشتر دیگه جای تو نیست. حالا که دارم فکر میکنم حرفش واقعاً عمق داره. واقعاً!!
میدونید چیه؟ تا حالا فکر میکردم که اگر من تحمل کنم و استواری و پایمردی به خرج بدم یه روزی بالاخره میتونم ایران را ولو محدود به همون دوروبر خودم هم که باشه، بسازم. اما اصلاً فکر نکرده بودم که باباجون اصلاً شاید ایران ظرفیت من را نداشته باشه. فکرش را بکنید!! خیلی حرفه! شاید من تا حالا میخواستم توی وسط تابستون توی کویر لوت اسکی کنم! خوب نمیشه دیگه.
این نه به معنی اینه که من اسکی بلد نیستم یا دستم چلاقه و نه بدان معنی که کویر لوت مشکلی داره! هرکدام از ما (یعنی من و کویر لوت) اگر سر جای خودمون باشیم مشکلی نداریم، مشکل اونجاست که ازمون انتظار نادرست داشته باشن.
آره! اینطوریاست. ایران هم شاید مشکلی نداره. اصلاً خدا ایران را آفریده واسه آدمهای تنبل و طرفدار خور و خواب و خشم و شهوت. توی ایران نمیشه تحصیل کرد و نمیشه کار علمی و پژوهش کرد. ایران برای کسانی که اهل برنامهریزی و آیندهنگری هستن جایی نداره. توی ایران فقط باید زیرآب بزنی و تملق بگی و از پول نفت حقوق بگیری. همین!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر