خیلی خوشم اومد که یه عده همجنسگرا دور هم جمع شدیم و بعد از آشنایی اولیه سریع رفتیم سراغ مسائل حیاتی، بالاخص اونهایی که به اصل زندگی ما همجنسگراها مربوطه.
همینطوری دور هم نشسته بودیم و داشتیم بستنی میخوردیم که یکی از دوستان با طرح بحث ازدواج، داغ دل ما را تازه کرد. پرسید نظرتون راجع به ازدواج چیه؟ آیا ما همجنسگراهای ایرانی برای گریز از تنهایی و بجهت داشتن یک همدم و یک غمخوار برای سنین میانی زندگی که ممکنه در آن خیلی احساس نیاز به یه همسر بکنیم، بهتر نیست ازدواج کنیم؟؟ (البته منظورش ازدواج با جنس مخالف بود)
یه کمی اخمای هممون رفت تو هم. سؤال سنگین و مبتلابهی بود. یه ذره که به قیافهی همه نگاه کرد سؤالش را تعدیل کرد، به این صورت که گفت لااقل اونهایی که پوزیشنشون T یا V هست احتمالاً بتونن بهتر با ازدواج کنار بیان.
خوب راست میگفت. بالاخره که چی؟ آخرش باید یه راهحلی پیدا بشه!! اگه یه کمی نسبیگرایانه به ماجرا نگاه کنیم ممکنه به ذهن متبادر بشه که ما همجنسگراها داریم میگیم فقط جوجهکباب و پیتزا را بعنوان غذا قبول داریم و الآن که مثلاً غذایی جز کباب کوبیده پیدا نمیشه ما اینقدر صبر میکنیم که یا از گرسنگی بمیریم و یا جوجه کباب یا پیتزا پیدا بشه. خوب هرکی که حکایت ما را بشنوه میگه فعلاً این کباب کوبیده را بخور که از گرسنگی نمیری تا ببینیم شاید فرجی حاصل شد و پیتزا پیدا شد.
همتون لابد شنیدین که در مثل مناقشه نیست و حالا بجای کوبیده و جوجه هر چیز دیگهای حتی زن و مرد هم میشه گذاشت. نظرتون چیه؟ مثال جالبیه؟ نه؟!
البته اشکال مثال فوقالذکر یا به نوعی قیاس بالا اینه که از یک جهت شما را به مفهوم نزدیک میکنه ولی در عین حال از چند جهت از هدف دور میشید. فراموش نکنید که نه زن کباب کوبیده است و نه بنده و شما جوجهکباب یا پیتزا. ما انسانها از هر سنخی که باشیم، احساسات داریم. اگر بحث احساسات نبود خیلی راحتتر میشد با مسأله برخورد کرد ولی زمانی که پای نیازهای احساسی که ورای نیازهای جنسی هستند پیش میاد دیگه دست هر قلمبهدستی (مزدور یا خودی) میلرزه در نوشتن.
بگذارید یه چیزی را که در جمع خودمونی دوموزی و فرشاد و نیما و محمد گفتم اینجا تکرار کنم و اون هم اینه که برعکس تصور بسیاری از همجنسگراها ازدواج با جنس مخالف اونقدرها هم وحشتناک نیست. یعنی بالاخره ولو اینکه الآن احساس اشمئزاز و تنفر دارید از دیدن و لمس نقاط خاص بدن جنس مخالف، ولی بعد از چند بار خوابیدن با همسرتون بهش عادت میکنید و به انزال هم میرسید و بچهدار هم میشید. مثل قورت دادن قورباغه!! البته لذت همخوابگی با همسرتون (از جنس مخالف) شاید در حد یک کفدستی باشه و نه بیشتر!!
اونوقته که نیاز اصلی یعنی نیاز احساسی که قبلاً گول خورده بود سر بالا میاره و مثل خوره به جونتون میفته. بعد ممکنه احساس کنید که میخواهید از همسرتون جدا بشید. فاجعه دقیقاً اینجا پیش میاد. به این فکر کردید که چی به سر بچههاتون میاد؟؟ اگر مثل بعضی دوستان همجنسگرا که الآن توی مخمصه گیر افتادن و همسرشون عاشقشونه و راضی به طلاق نیست، برای شما هم همچین مشکلی پیش بیاد چه میکنید؟
اگه خیلی آدم صبوری باشید (که بعید میدونم برای اکثریت ما همجنسگراها چنین چیزی صادق باشه) و تا آخر عمر لام تا کام چیزی نگید، هر روز به خودتون و جامعه فحش و ناسزا خواهید گفت که چرا باید برای یه شخصی کار و تلاش کنم که وبال گردنمه و نمیتونه غلیانات احساسی منو آروم کنه. چرا باید بهش تعهد داشته باشم؟! شاید براتون سخت باشه قبول اینکه چرا باید بخاطر شرایطی که جامعه بهتون تحمیل کرده زجر بکشید.
تازه بماند که اگر توی این جامعه برید و از شانس بد با یک خانم همجنسگرا ازدواج کنید، دیگه همهچیز نور علی نور میشه و خر بیار باقالی بار کن!!
همهی اینها را بگذارید کنار اینکه چنین راهحلی شاید به مدت چند سال، مثلاً ۱۰ سال یا ۳۰ سال یا یک عمر برای یک T یا V جواب بده ولی اونهایی که پوزیشنشون B هست چه کار کنند؟؟ اونها که گناهی نکردن! چرا باید در این راه تنها بمونن؟؟
آیا بهتر نیست اگر دنبال راهی هستیم، به یه راه اساسی فکر کنیم که هم مشکل خیلیها را حل کنه و هم اما و اگر درش نباشه؟! ما داریم چوب ناآگاهی جامعه را میخوریم آیا درسته خودمون هم به این ناآگاهی کمک کنیم؟
حسین جان..مسأله T یا V یا B بودن نیست..مسأله..اون احساس درونی بودن با همجنسه..چه جنبه جنسیش..چه جنبه روحی روانیش..درسته..شاید ماها داریم جبهه گیریمونو نسبت به جنس مخالف خیلی بزرگنمایی می کنیم..ولی اگه من همجنسگرا..چندشم میشه یه دخترو ببوسم..یا حتی دستاشو تو دستم بگیرمو عشوه هاش واسم حال به هم زنه..واقعا همینطوریه..این نشون میده که من حتی اگه بخوام خیلی خوشبینانه آینده مو باهاش ببینم..فقط در حد چند بار خوابیدنه..این هم توهین به خودمه..و هم توهین و یه خیانت بزرگ به اون دختر..چون اونم احساس داره..اونم میخواد لذت ببره..اونم یه آینده خوب می خواد..درست مثل من..
پاسخحذفکیا