شاید اولش خیلی مردد بودم در ساختن این وبلاگ
ولی به هر شکلی بود و البته به توصیه دوستان به خودم جرأت دادم که بعنوان یک همجنسگرا پا به عرصه ی وبلاگ نویسی بگذارم.
یکشنبه این هفته بود که با مانی و دوموزی و محمد و فرشاد رفتیم بیرون و از همه چیز گفتیم.
دیدار خوبی بود.
الآن که فکر می کنم می بینم وبلاگ ها اگر هیچ فایده ای هم نداشتند لااقل باعث شدند که یک عده همجنسگرا با دغدغه ای فراتر از یک سوم میانی بدن دور هم جمع بشن و با هم گپ و گفتی داشته باشن!
راستش هدف من توی این پست گفتن حرفهای تکراری درباره اینکه ما همجنسگراها وجود خارجی داریم یا بطور کلی احساساتمون چیه، نیست. این حرفها بمونه واسه بعد!!
الآن خیلی دوست دارم اون چهار نفری را که ملاقات کردم یه جورایی از مغزم خارج کنم. دوست دارم اینجا اونطوری که برداشت کردم توصیفشون کنم.
از کی شروع کنم؟
البته خودم ترتیب حروف الفبا را ترجیح میدم و درضمن همین اول بگم که این چیزهایی که اینجا می نویسم درواقع یه برداشت اولیه است که من کردم و ممکنه بعدها کاملتر بشه و یا بطور کلی تغییرات بنیادین پیدا کنه!!
دوموزی!
تصور می کنم که آدمی با روح لطیف باشه. در اون برخورد اول خیلی هم مبادی آداب بود. مشاهده نکردم که بیخودی بپره وسط حرف بقیه! توی جمع بیشتر به حرف بقیه گوش کرد.
به درستی نمیدونم که از اولش لیبرال مسلک بوده و یا الآن برای توجیه خودش و گرایش خاصش بعنوان یکی از اقلیت های جامعه، اعتقاد داره که همه باید آزاد باشن.
خلاصه آدم متین و با محبتی بود، بالاخص که وبلاگش هم این را زار میزنه.
یه جورایی انگار علاقه به نوستالژی داشت و البته مانی تا حدودی باعث شده بود که این برداشت برای من حاصل بشه!!
ساده لباس می پوشه و ساده آرایش کرده و معلومه که آدم ریشه داریه. در کل ظاهرش را خیلی تابلو نکرده بود. فکر می کنم نمی خواست داد بزنه که من همجنسگرا هستم و فقط می خواست بگه که من یکی را دوست دارم و دوست دارم که دوستش داشته باشم و کسی کاری به کارم نداشته باشه، همین!! یه دستبند کاموایی بدست داشت که اگه خودش نمی گفت همجنسگراست توی چشم نمی زد، آخه رنگ های اون دستبند رنگین کمانیش هم خیلی جیغ نبودن.
از لباس سفیدش خوشم اومد، احساس طراوت به آدم دست می داد، خوش بحال دوستش.
نتیجه گیری من اینه که دوموزی سرحاله !! همین!
فرشاد!
در نگاه اول شوخ طبع! یه دوره دپرسیون داشته که ولش نکرده. خودش آدم خوبیه ولی از لباس تمام مشکیش خوشم نیومد. جالبه که شلوارش مثل مال من کتون مشکی بود. ذهن فعالی داره، یا بهتره بگم ذهن خوبی داره. به احساسات اطرافیان احترام میذاره و یا شاید هم از رنجاندن دیگران احساس عذاب وجدان میکنه!
بطور واضحی رفتارهای Aggressive داره! بطور واضح! بدش نمیاد دیگران را سر کار بگذاره. با همه ی این اوصاف و علیرغم افاضات خودش یه رگه هایی از محبت درونش هست. زود میتونه دوست بشه.
آدم رفیق بازی بنظر میرسه و کمی هم داش مشتی بخصوص با اون هیکل ورزشکاریش.
مثل من خیلی دوست داره جامعه از اساس بعنوان یه همجنسگرا قبولش کنه! طفلکی با اینکه به خیلی ها گفته همجنسگراست ولی دوستانش فکر می کنند داره شوخی می کنه. آخه یه زمانی بگفته خودش از سینه چاکان نظام بوده!!
از اینکه داره کار میکنه خیلی خوشم اومد، این نشون میده که مرد زندگیه. ولی نمی دونم چرا اون دستبند تابلو را بخصوص با اون رنگ های جیغ به دستش انداخته بود؟!
مانی!
مانی که احتیاج به توضیح نداره!
ته مرام و معرفت، واسه اونایی که دوستشون داره!!
فکر می کنم که خون جلوی چشمای مانی را گرفته و تا قبل از امتحانات پایان ترم، توی آغوش یکی نخوابه، ول کن ماجرا نیست. شبیه بازاریابی هرمی داره دنبال همجنسگراهای ایران می گرده. اگه با همین شیوه پیش بره و برای خودش بی.اف و یا به زعم من جی.اف پیدا نکنه، تا آخر شهریور امسال شماره تلفن همه ی همجنسگراهای ایران را خواهد داشت. توی وبلاگش اطلاعیه زده که یک بی.اف یا به زعم من جی.اف با مشخصات زیر مورد نیاز است، از واجدین شرایط خواهشمند است تماس حاصل فرمایند.
از بعضی از بقول معروف دریدگی هاش احساس بدی بهم دست میده ولی چون زود سرد میشم فراموش می کنم.
نوشتن درمورد مانی مثنوی هفتاد من کاغذ میشه ولی حیفم میاد که بجای اون از قوم برگزیده خدا، یهود، بخاطر بعضی از پستهای بلاگش معذرت خواهی نکنم، امید است که مقبول افتد!!
محمد!
اول این را بگم که اسم وبلاگم را «من خیلی خوشحالم» انتخاب کردم که بطور واضح به اسم وبلاگ محمد یعنی «شکوفه اندوه» اعتراض کرده باشم.
به گفته خودش آدم ریلکس و رفیق بازیه و کلی هم دوستان از قبیله اناث توی دانشگاه داره! از عشق بهره چندانی نبرده و ولع زیادی برای روابط آمیزشی داره!
خیلی مرموز و خیانتکاره! با اینکه بی.اف داره ولی بدون اجازه اون اومده بود و با ما حرف می زد. به هیچ وجه از این حرکتش خوشم نیومد بویژه اینکه می دونست بی.افش از این کار ناراحت میشه و حتی بهش هم توضیح داده بوده که توی کشورهای دیگه روابط همجنسگراها چارچوب و آداب داره و خلاصه هرکی هرکی نیست.
سر و وضعش هم خیلی تابلو بود با اون دستبند و انگشترهاش. رفتارهاش پرخطره بخصوص اینکه آرزوی رفتن به پارتی را هم داره. امیدوارم واسه ماها مشکل درست نکنه!
القصه اگر به اندازه کافی پولدار بود دیگه با ما هم حرف نمی زد و مستقیم میرفت سراغ آژانس های خدمات آمیزشی که هر هفته یه بی.اف نو داشته باشه. حس بدی بهم دست داد.
این هم از ملاقات اولم با دوستان هم احساس
تا ببینم توی دیدارهای بعدی چی دستگیرم میشه.
ولی به هر شکلی بود و البته به توصیه دوستان به خودم جرأت دادم که بعنوان یک همجنسگرا پا به عرصه ی وبلاگ نویسی بگذارم.
یکشنبه این هفته بود که با مانی و دوموزی و محمد و فرشاد رفتیم بیرون و از همه چیز گفتیم.
دیدار خوبی بود.
الآن که فکر می کنم می بینم وبلاگ ها اگر هیچ فایده ای هم نداشتند لااقل باعث شدند که یک عده همجنسگرا با دغدغه ای فراتر از یک سوم میانی بدن دور هم جمع بشن و با هم گپ و گفتی داشته باشن!
راستش هدف من توی این پست گفتن حرفهای تکراری درباره اینکه ما همجنسگراها وجود خارجی داریم یا بطور کلی احساساتمون چیه، نیست. این حرفها بمونه واسه بعد!!
الآن خیلی دوست دارم اون چهار نفری را که ملاقات کردم یه جورایی از مغزم خارج کنم. دوست دارم اینجا اونطوری که برداشت کردم توصیفشون کنم.
از کی شروع کنم؟
البته خودم ترتیب حروف الفبا را ترجیح میدم و درضمن همین اول بگم که این چیزهایی که اینجا می نویسم درواقع یه برداشت اولیه است که من کردم و ممکنه بعدها کاملتر بشه و یا بطور کلی تغییرات بنیادین پیدا کنه!!
دوموزی!
تصور می کنم که آدمی با روح لطیف باشه. در اون برخورد اول خیلی هم مبادی آداب بود. مشاهده نکردم که بیخودی بپره وسط حرف بقیه! توی جمع بیشتر به حرف بقیه گوش کرد.
به درستی نمیدونم که از اولش لیبرال مسلک بوده و یا الآن برای توجیه خودش و گرایش خاصش بعنوان یکی از اقلیت های جامعه، اعتقاد داره که همه باید آزاد باشن.
خلاصه آدم متین و با محبتی بود، بالاخص که وبلاگش هم این را زار میزنه.
یه جورایی انگار علاقه به نوستالژی داشت و البته مانی تا حدودی باعث شده بود که این برداشت برای من حاصل بشه!!
ساده لباس می پوشه و ساده آرایش کرده و معلومه که آدم ریشه داریه. در کل ظاهرش را خیلی تابلو نکرده بود. فکر می کنم نمی خواست داد بزنه که من همجنسگرا هستم و فقط می خواست بگه که من یکی را دوست دارم و دوست دارم که دوستش داشته باشم و کسی کاری به کارم نداشته باشه، همین!! یه دستبند کاموایی بدست داشت که اگه خودش نمی گفت همجنسگراست توی چشم نمی زد، آخه رنگ های اون دستبند رنگین کمانیش هم خیلی جیغ نبودن.
از لباس سفیدش خوشم اومد، احساس طراوت به آدم دست می داد، خوش بحال دوستش.
نتیجه گیری من اینه که دوموزی سرحاله !! همین!
فرشاد!
در نگاه اول شوخ طبع! یه دوره دپرسیون داشته که ولش نکرده. خودش آدم خوبیه ولی از لباس تمام مشکیش خوشم نیومد. جالبه که شلوارش مثل مال من کتون مشکی بود. ذهن فعالی داره، یا بهتره بگم ذهن خوبی داره. به احساسات اطرافیان احترام میذاره و یا شاید هم از رنجاندن دیگران احساس عذاب وجدان میکنه!
بطور واضحی رفتارهای Aggressive داره! بطور واضح! بدش نمیاد دیگران را سر کار بگذاره. با همه ی این اوصاف و علیرغم افاضات خودش یه رگه هایی از محبت درونش هست. زود میتونه دوست بشه.
آدم رفیق بازی بنظر میرسه و کمی هم داش مشتی بخصوص با اون هیکل ورزشکاریش.
مثل من خیلی دوست داره جامعه از اساس بعنوان یه همجنسگرا قبولش کنه! طفلکی با اینکه به خیلی ها گفته همجنسگراست ولی دوستانش فکر می کنند داره شوخی می کنه. آخه یه زمانی بگفته خودش از سینه چاکان نظام بوده!!
از اینکه داره کار میکنه خیلی خوشم اومد، این نشون میده که مرد زندگیه. ولی نمی دونم چرا اون دستبند تابلو را بخصوص با اون رنگ های جیغ به دستش انداخته بود؟!
مانی!
مانی که احتیاج به توضیح نداره!
ته مرام و معرفت، واسه اونایی که دوستشون داره!!
فکر می کنم که خون جلوی چشمای مانی را گرفته و تا قبل از امتحانات پایان ترم، توی آغوش یکی نخوابه، ول کن ماجرا نیست. شبیه بازاریابی هرمی داره دنبال همجنسگراهای ایران می گرده. اگه با همین شیوه پیش بره و برای خودش بی.اف و یا به زعم من جی.اف پیدا نکنه، تا آخر شهریور امسال شماره تلفن همه ی همجنسگراهای ایران را خواهد داشت. توی وبلاگش اطلاعیه زده که یک بی.اف یا به زعم من جی.اف با مشخصات زیر مورد نیاز است، از واجدین شرایط خواهشمند است تماس حاصل فرمایند.
از بعضی از بقول معروف دریدگی هاش احساس بدی بهم دست میده ولی چون زود سرد میشم فراموش می کنم.
نوشتن درمورد مانی مثنوی هفتاد من کاغذ میشه ولی حیفم میاد که بجای اون از قوم برگزیده خدا، یهود، بخاطر بعضی از پستهای بلاگش معذرت خواهی نکنم، امید است که مقبول افتد!!
محمد!
اول این را بگم که اسم وبلاگم را «من خیلی خوشحالم» انتخاب کردم که بطور واضح به اسم وبلاگ محمد یعنی «شکوفه اندوه» اعتراض کرده باشم.
به گفته خودش آدم ریلکس و رفیق بازیه و کلی هم دوستان از قبیله اناث توی دانشگاه داره! از عشق بهره چندانی نبرده و ولع زیادی برای روابط آمیزشی داره!
خیلی مرموز و خیانتکاره! با اینکه بی.اف داره ولی بدون اجازه اون اومده بود و با ما حرف می زد. به هیچ وجه از این حرکتش خوشم نیومد بویژه اینکه می دونست بی.افش از این کار ناراحت میشه و حتی بهش هم توضیح داده بوده که توی کشورهای دیگه روابط همجنسگراها چارچوب و آداب داره و خلاصه هرکی هرکی نیست.
سر و وضعش هم خیلی تابلو بود با اون دستبند و انگشترهاش. رفتارهاش پرخطره بخصوص اینکه آرزوی رفتن به پارتی را هم داره. امیدوارم واسه ماها مشکل درست نکنه!
القصه اگر به اندازه کافی پولدار بود دیگه با ما هم حرف نمی زد و مستقیم میرفت سراغ آژانس های خدمات آمیزشی که هر هفته یه بی.اف نو داشته باشه. حس بدی بهم دست داد.
این هم از ملاقات اولم با دوستان هم احساس
تا ببینم توی دیدارهای بعدی چی دستگیرم میشه.
خب...ديگه هنگ كردم...اولش تند تند خوندم تا برسم به خودم وقتي رسيدم...مهم نيست كه من ناراحت بشم خب برداشت تو اين طور بوده!! و من نميدونم در عرض چند ساعت چطور تونستي منو اينگونه بشناسي!!
پاسخحذفدر كل ممنون از لطف بي نهايتت.
ولي حسين آقا ما شما رو دوستون داريم!!
آفرین به محمد که خوب گند زد به شخصیت گند خوردت! یعنی یک انسان میتونه اینجوری به یک نفر دیگه بتازه؟ تو واقعا غیر قابل تحملی...
پاسخحذفعزیزکم آدما نه سیاه سیاه سیاه هستند و نه سفید سفید سفید.
چطور می تونی در مورد یک آدم اینجوری قضاوت کنی.
خدای من، با خوندن ته این پست بد رفتم تو شک. بزار ببینم بقیه پست هات چیه موجود ...