شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۹

خدایا چقدر خوبه که اینها منو میشناسن

آره!! اینطوریه.
راستش را بخواید یه مدتیه به معنی کلمه Rude شدم. هرچی فکر کردم دیدم کلماتی مثل گستاخ یا پررو معنی را نمی‌رسونه. در واقع الآن بخاطر اینکه من خیلی پررو شدم و دیگه مثل قدیما فکر مصلحت‌اندیشی نیستم، بطور مستقیم به ۱۰ نفر از دوستان و آشنایان گفتم که همجنسگرا هستم. فقط مونده پدر و مادرم. که البته بنظرم اونها هم شاید اولش بهت‌زده بشن، شاید مثلاً برای یک هفته یا فوقش یک ماه، ولی چون من را خیلی دوست دارن حتماً بصورت بسیار لارج با موضوع برخورد خواهند کرد. دیگه در بدترین شرایط سعی خواهند کرد که منو مجبور به ازدواج کنن تا این افکار از سرم بپره!! از این که دیگه بدتر نداریم. اونم هزار جور راه حل داره!!
از قدیما گفتن اگر حسین ساربونه، میدونه شترش را کجا بخوابونه!! مگه نه؟!

البته هدف اصلیم از این پست گفتن این نبود، بلکه این مقدمه بود واسه اینکه بگم این پررویی یا Rude شدن چه فایده‌ای داشته!!
از وقتی که پررو شده بودم خیلی راحت درباره همجنسگرایی با دوستان صحبت می‌کردم و همیشه از قشر زحمت‌کش و محترم همجنسگرا دفاع می‌کردم. این قضیه ادامه داشت تا با محمد و مانی و فرشاد و دوموزی رفتیم و یه سری صحبت‌ها کردیم. همون ملاقاتی که باعث شد این وبلاگ را شروع کنم.
بعد از اون ملاقات بود که به چند تا از دوستان گفتم الآن من یه همجنسگرا هستم. دوست دارید درباره همجنسگراها چی بدونید؟
اونها هم سؤالات زیبایی پرسیدن. مثلاً اینکه آیا سازمانی توی ایران هست که از ما حمایت کنه؟ یا اینکه این همجنسگراها میدن یا میکنن.
یکیشون پرسید چطوری فهمیدی که همجنسگرا هستی؟ من هم گفتم همونطوری که شما متوجه شدین دگرجنسگرا هستید.
یکی این همجنسگراها حسشون چطوریه؟
جواب دادم اگر به شما یه پسر بدن که بهش نزدیکی کنید حس بدی بهتون دست نمیده؟
گفت: نه!!
گفتم: اگر بهتون پیرزن بدن و بگن باهاش فلان کار را بکن چی؟
گفت: باز هم حس بدی ندارم.
گفتم: از همخوابی با پیرمرد چی؟
باز هم گفت که حس بدی نداره!!
دیگه خسته شده بودم. گفتم بابا تو دیگه به درجه فناء فی‌الله رسیدی و هیچ چیز این دنیا برات فرقی نداره. اگه بهت یه سگ بدن (با عرض پوزش از جمعیت اناث، چون می‌خواستم یه چیزی باشه که طرف بدش بیاد و هدفم مقایسه نبود) و بگن که بهش نزدیکی کن تو خوشت میاد؟
گفت: نه!! جدی سگ حال بهم زنه!!
و اینجا بود که من تونستم به ایشون حالی کنم که بابا ما همجنسگراها از به رختخواب رفتن با یه غیرهمجنس احساس دل‌بهم خوردگی می‌کنیم. آخه مگه زوره؟

بعد از اینها یه سؤالی از من پرسیدن که خیلی حال کردم از اینکه اینها منو بعنوان یه آدم هرزه و فلان نمیشناسن وگرنه چه ذهنیات بدی توی مخشون باقی می‌موند و از من نمی‌پرسیدن تا آگاه بشن.
یکی پرسید که ممکنه یه همجنسگرا علاقمند به مجامعت با برادرش بشه؟
راستش چشمام ۴ تا شد. از اینکه میدیدم جامعه چه غولی از ما واسه خودش ساخته. برگشتم گفتم آخه اونهایی که با اعضای خانواده آمیزش می‌کنند یه موجودات دیگه‌ای هستن. اصلاً دسته‌بندی روانشناسیشون ربطی به ما همجنسگراها نداره. اگر به این سادگی بخوایم به همجنسگراها انگ بچسبونیم خوب می‌تونیم خیلی راحت هم بگیم یه دگرجنسگرا ممکنه عاشق خواهر یا مادرش بشه!! این که نشد عزیز دل برادر.
ولی باز تأکید می‌کنم که اگر اینها منو نمیشناختن فکر کنم کامینگ‌اوتم مساوی بود با یه کتک مفصل!! نه؟!
از چندتا از همون دوستان پرسیدم که نمیترسید الآن یه همجنسگرا اینجا وایساده؟ نمیترسید که کاری باهاتون بکنه؟!  جالب بود که جوابشون نه بود. فکر کنم پذیرفتن که من از خیلی قبل‌ترها حتی قبل از اینکه اونها منو بشناسن هم همجنسگرا بودم و اینکه بلایی سرشون نیومده نشون میده که بعداً هم اتفاقی براشون نمیفته. اونها هم که با من کاری ندارن. پس قضیه حله!! دیگه چرا بخوان منو طرد کنن.
حتی دیدم که توی لیوانی که من آب خوردم اونها هم آب می‌خورن، پس پر واضحه که .....
باز هم میگم که خوب شد اینها منو میشناسن......
نظرتون چیه؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر